ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ماهان نفسی

امدم با کلی حرف

1392/6/28 15:24
نویسنده : مامانی
816 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان

من فدای همه مهربونیات مرد خودم

عزیزم میدونم خیلی دیر به دیر میام به خدا دیگه شما بزرگتر وفرصت کمتر دارم که پای نت بشینم ولی الان خیلی حرف دارم انقدر زیاد که نمیدونم برسم بابرات بنویسم یانه

ولی از مسافرت 1 هفته ایمون به تریز شروع میکنم که خیلی خوش گذشت عالی بود اخه پسر عمه بابا انجا سفره خانه سنتی خیلی شیکی زده بود که اکثرا میرفتیم انجا وبهش ما هم خیلی خوش می گذشت اخه خدا بیامرز عمو بابا که فوت کرد پسراش همه ارثاشونو گرفتن واین اسیاب قدیمی که توی یه باغ بود به پسر عمو بهروز بابا رسید که اونم کار خیلی عالی کرد که اونو صفره خانه درستش کرد ودست به اسیاب نزد انجارو هم موزه کرده تمام وسایل باباش از سیگار تا کلاه سرشو هم برای یادگاری انجا گذاشته وقتی میرتم تو موزه خیلی دلم میگرفت میگفتم کاش بود میدید اسیابی که سالی یبار هم کسی بهش سر نمیزد چقدر برای خودش ارزشمند شده خدا بیامرزتش ولی یه اتفاق بدم انجا برای شما افتاد که اخرش خیلی حالمونو گرفت شما بابابا روی نیمکتهای چوبی که از تنه درخت بود نشسته بودید وکف انجا پراز سنگ های ریز بود که ناخوداگاه نمیدونم چی شد که یهو شما از پشت محکم برگشتید وبا صورت محکم خوردید زمین چشم سمت راستتون وروی دماغتون حسابی زخم شد نمیدونی هر دفعه نگاه میکردم میگفتم چشمت کردن لحظه اخری این بلا سرت امد ولی خداروشکر دو 3 بار که حمام بردمت زخمات ریخت وصورتت مثل قبل شد خدارو شکر

جونم برات بگه که دیگه ورد زبونت بابا جون شده نمیزاری نفس بکشه همش هر کاری میکنی صداش میزنی بابا بابا خیلی دلبری صداش میکنی وبه من یه موقعه ای مامان میگی یه موقعه ای مامی نمیدونم چرا گم کردی اسم منو ولی خودم دوست دارم وقتی مامی صدام میکنی حرف زدنم که ماشالله داره خوب میشه مثلا میسی(مرسی)کپس(کفش)اقاجی(اقاجون)عسیس(عزیز)باچه(باشه)چس(چشم)دای
(دایی)اپ(تاپ)پاک(پارک)اوپ(توپ)چایی(چای)هان هان(ماشین)پی پیش(پیش پیش)جیس(جیش)

خلاصه داری راه میفتی به حرف زدن

از پوشک گرفتنتم که کامل شد دیگه شبا هم بدون پوشکی اصلا تو خونه دستشویی نمیکنی قشنگ میای صدامون میزنی خیلی خوشحالم الانم که تو اقدام از شیر گرفتنتم دیشب بدون شیر خوابوندمت فقط یه بار نصفه شب بهت دادم روزم که اصلا ولی جیگرم کبابه که گریه هاتو میبینم ولی خوب دیگه باید گرفتت

از حمام رفتن هم هنوز ترس داری ولی خیلی بهتر شدی

از تمیزیت هر چی بگم کمه نه تو لباس نه تو کار خونه تو جمع اوری وسایلت ماهی ماه

انقدر تو چشمی که هد نداره برات مهم نیست خونه خودمونیم یا کس دیگه قشنگ ببینی مثلا دارن سفره پهن میکنن بلند میشی کمک میکنی اگه برعکسشم اشه ببینی دارن جمع میکنن بازم تا زیر سفره ای رو هم جمع نکنی دست بردار نیستی خیلی از اینکه نشسته باشیم وجلومون ظرف کثیف باشه متنفری میبری میندازی تو سینک میای اخه بلدی قشنگ رو نوک انگشتات وایمیستی ومیندازی تو سینک اشغالهارو هم توسطل اشغالی خلاصه مرد پاکیزه ای هستی

از جوراب متنفری قط تو کفش باشه پات غر نمیزنی ولی اگه کفشتو دربیارم سریع میگی در در یعنی جورابتو دربیاریم

عاشق لوازم ارایشی لاک زدن روژ زدن انقدر قشنگ لباتو میاری جلو که رژ بزنم برات که خوردنی میشی

ولی تو وسایلت خسیس شدی نمیزاری کسی دست بزنه حتی به وسایل من وبابا اگه گوشیم دست کسی باشه میگیری میاری میدی به خودم یا میزاری یه جا که دست نزنه

عاشق گردشی خسته نمیشی عاشق کله پاچه وسیراب شیردونی عاشق چرخ وفلک وبلالی

راستی الان حدود 1 هفته بود مریض بودی حسابی از غذا خوردن افتادی ولی باز خدارو شکر با خردن میوه زیاد دوباره غذاخورت کردم

وای که هرجا صدای اهنگ شاد برسه به گوشت اقا قر تو کمرش نمیمونه میریزه بیرون یعنی رقاص رقاصی

اخه 25 تولد من بود بابا هم حسابی سوپرایزم کرده بود خانه مامان زن عمو که خودشون شهرستان بودن یه مهمونی برام گرفته بود که من اصلا خبر نداشتم خیلی خوش گذشت تازش من دوستی که 7 سال پیش گمش کرده بودمم پیدا کردم وبابا اونم با همسرش ونی نی تو دلیش دعوت کرده بود در کل یه مهمونی شاد شاد برام گرفته بود که هیچ وقت از یادم نمیره وشما هم از اول مهمونی تا اخر مهمونی اون وسط در حال رقصیدن بودید اصلا کوتاه نمیومدی با هر اهنگ خارجی وایرانی نگاه میکردی به اونایی که وسط بودن عین اونا میرقصیدی عشقم نمیدونی چقدر خوشگل میرقصی برعکس بابا که اصلا نمیرقصه میگه رقص برای مرد نیست ولی شما یه پا رقاصید

یه چیز دیگه هم بگم چون ما خونمون کوچیکه ویه خوابه قرار جمعه که میشه فردا تخت خوابمو جمع کنم وفقط تخت شما بمونه وکمدتون بریم با بابا جون برات کلی وسایل بخریم که اون اتاق اختصاصی برای شما از وسایل گفتم نه اینکه نداریدا نه منظورم وسایل بازی بود تاپ سرسره کلبه پازل های بزرگ اخه اله کلنگ هفته پیش بابا خریده دید خیلی ذوق داری وباهاش بازی میکنی میخواد اتاق رو براتون اتاق بازی درست کنه میگه حالا تا یه خونه بزرگتر بخریم شما راحت باشید تو این خونه خودمونیم ما از تخت خوابمون میگذریم که شما خوشحال باشیداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

برم برم تا بیدار نشدی ونیومدی پای لب تاپ اخه احساس میکنم نور لب تاپ چشاتونو قرمز میکنه هر وقت پای لب تاپ نشستید هر چشاتونو مالیدید دیگه الان نزدیک 2 هفته هست نمیزارم دست بهش بزنی میام میام سر وقت یک عالمه برات عکس میزارم کلی خاطره رو رات زنده میکنم زود میام قولماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نیلوفر
28 شهریور 92 19:17
سلام هزارماشالا این گل پسری تو این مدت که نیومدید انقد پیشرفت کرده و ما نمیدونستیم،خیلی ناراحت شدم که تو مسافرت ماهان جونم زخمی شده،خداروشکر که خوب شدی نفس ولی قول بده بیشتر مراقب خودت باشی،میبینم که طوطی شدی و چقدم بامزه ادا میکنی،قشنگم ایشالا که در تمام مراحل زندگی موفق باشی مامانی ما منتظر عکسا هستیما،آخه دلمون یه ریزه شده پاینده باشید
هانیه
28 شهریور 92 20:44
سلام ماهان جونم،عزیزم 21سالگیت مبارک.خیلی دوست دارم
مامان جون زود به زود آپ کن دلم براماهان کوچولو تنگیدهبا عکسای جدیدمنتظریم


هههههههههههههههههه هانیه جان منظورت 21ماهگیش بود دیگه اره
دختر عمو زهرا
5 مهر 92 14:09
همیشه ب شادی؛ الهی فدات شممم دلم ضعف رفت براش کاش زودتر ببینمت برام شیرین زبونی کنی قربونت برمممم.ینی ماهانی دیگه جیششو میگه؟؟ممه نمیخوره؟ الهی فداششش


خدا نکنه دختر عموی خوشگلممممممممممممممم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد