کلی حرف
عشق من همه ی زندگی من همه وجودم تمام زندگیم
امدم امدم با کلی حرف اگه از یادم نره برات بنویسم
نمیدونم از کجا شروع کنم اول از همه از اخلاقات میگم اینکه جدیدا خیلی بهونه گیر شدی واگه چیزی رو بخوای بهت ندیدم جبغ میزنی وگریه میکنی ولی خوب من کوتاه نمیام چیزی ر که نخوام بهت نمیدم تو هم دقیقا بعد از کمی گریه این شکلی میشی
وای عاشق خوابیدنتم من یا بابایی که کنارت دراز میکشیم دستتو میندازی گردنمون وراحت میخوابی دیگه شبا خیلی کم پیش میاد که شیر پاستوریزه هم بخوری گاهی یک سره تا خود صبح ساعت 10 خوابی بیدارم نمیشی ولی انقدر خوشگل میخوابی هر کی میبینه حسادت میکنه مخصوصا با من مثل گنجشک سرتو میبری زیر بقل من وخودتو جمع میکنی تو بقلم وهمش بهم میگی مامان سرد سرد یعنی پتو بنداز روم منم کلی ماچت میکنم میگم رو چشممممممممممممممممم
عاشق اب بازی وحمام کردنی
از غذا خوردنتم بگم خوب میخوری ولی نمیدونم چرا دوباره وزنت کم شد خوب وزن گرفته بودی نمیدونم چون قطره اهن دیگه نمیدم از اینه یا نه ولی از امروز باز میخوام قطره اهنتو شروع کنم ولی اخه 4 تا دندونای بالات خیلی بد رنگ شدن شما هم که مسواک نمیزنی چون خمیرو میخوری منم مسواک خالی برات میکشمخدایا چیکار کنم دوستدارم دندونات مثل مروارید باشه خوب
خیلی حرف گوش کن هستی
حرف زدنتم که بدک نیست ولی هنوز ارزو دارم قشنگ حر بزنی مثل پارسا که خیلی قشنگ شعر میخونه منم دلم میخواد خوب مامان جونی کلماتی که جدیدا میگی اینه چسم(چشم)کک(کیک)شوکو(شکلات)نرس(نرگس خالتو صدا میزنی)کی(کیه)شب(شب بخیر)سن(صندلی)اوپ(سوپ)دایا(سارا)نعمه(نغمه)
دیگه تا اینجا الان تو خاطرمه
از رقصیدنت هر چی بگم کمه انقدر تو این مدت مهمونی رفتیم تو هر مهمونی تو اون وسطا لای جمعیت میرقصیدی کلی کیف میکردم
همچنان از بهم ریختگی متنفری اصلا نمیزاری اشغالی تو خونه باشه ولی وای به روز که بخوای همه چی رو بهم بزنی خونه کونفیکون میشه
پسرم نمیدونم چرا جدیدا خیلی به چشم میای همش با سر میخوری جایی خیلی نگرانتم خیلی زیاد اگه جایی بریم که خیلی شیرین کاری کنیم یهو محکم میخوری زمین نمیدونم جریانش چیه یبارم خونه عزیز انچنان خوردی رو چارچوب که هممون قلبمون امد دستمون گفتیم الان دماغت شکسته دهنت پر خونه ولی خدارو شکر هیچیت نشد خدا بهت رحم کرد قرار تولدت حتما برات عقیقه کنم اگه خدا بخواد
راستی ماهان نمیدونم خیلی ناراحتم ولی دایی امیر ترک تحصیل کرده با اون سن کمش داره کار میکنه خیلی ناراحتم براش اخه یه پسر 14 ساله ببین چقدر از درس متنفربود که ترجیح داد کار کنه ولی درس نخونه پسرم خیلی زیاد من اذیت میشم با این قضیه ولی کاری از دستم بر نمیاد
ماهان اقا جون بابای بابا محمد اصلا حال نداره خیلی ناراحتم براش الزایمرش خیلی وحشتناک شده از همه خواننده های این وبلاگم میخوام براش دعا کنن خدا شفاشو بده اخه ابا جون خیلی با دیدن باباش تو این وضعیت عذاب میکشه دلم خیلی میسوزه ولی نمیدونم با اینکه از موقعی که شما به دنیا امدی اصلا اقا جون تو وضعیتی نبوده که با شما بازی کنه ولی شما خیلی زیاد دوسشداری مامان جون که همیشه شمارو میگیره تو بقلش فشار میده وبوستون میکنه رو انقدر تحویل نمیگیری که اقاجونو انقدر میگیری
ولی همچنان بین من وبابا یه سدی که اجازه نمیدی حتی بابا تو خونه کنار من بشینه وقتی میاد کنارم میشینه بدو بدو میای دست منو میگیری وبا انگشتت اشاره میکنی پاشم جامو عوض کنم والا از دستت موندیم چه جوری کنار هم باشیم تا شما حسادت نکنی نمیدونم کی این دوره تموم میشه
راستی باباجون یه کار خیلی قشنگ کرد برات به مناسبت از گرفتن شیر وپوشک اتاق خواب خودمونو جمع کردیم وبرات یه اتاق بازی با تمام امکانات مث تاب سر سره الکلنگ استخر توب همه چی برات گرفت چون تو زمستان هم پارک رفتن تعطیله لاعقل خونه بازی کنی ببین ما از اتاق خصوصی خودمونم گذشتیم ولی تو در قبالش دعا کن یه خونه بزرگ بخریم منم خدا میدونه خسته شدم از خونه کوچیک خیلی سخته خدا به داد همه برسه به داد منم همینطور
بریم بریم سراغ عکسا تا بیدار نشدی اخه هی داری تکون تکون میخوری
با این عکس شروع میکنم اخه یادم رفت بگم یدونه از کارهای عجیبت اینه میری در لباسشویی رو بازم میکنی وبا قلتک داخلش بازی میکنی
بقیه ادامه مطلب بیا تو
اینجا بابابا جون داری تو حیاط مامان جونینا ماشین میشوری
اینجا هم تو اتاقی که برات درست کردیم نشستی داری با قصر موزیکالت بازی میکنی
اینجا هم یه روز دیگه تو اتاقت داشتی بازی میکردی هی منو صدا میزدی امدم دیدم بله اقا موتور کنترلیشو برداشته خودش نشسته به من میگه با کنترل منو راه بندازه اخه پسر مگه میشه این برای نشستن شما که نیست
اینجا هم داری اماده میشی بریم مهمونی عمو مهدی که تولدش بود
راستی رفتیم شمال خیلی خوش گذشت ولی انقدر خوش بودیم تو ویلای دوست بابا که دریا شب رفتیم اصلا نشد عکس بگیریم کنار دریا هوا هم سرد بود ولی واقعا بهمون خوش گذشت دوستای جدید وخوب پیدا کردیم کلا یه اکیپ بودیم تا حالا همدیگرو ندیده بودیم جز دوست بابا اقا مرتضی که واقعا مرد عالی بود اینم دست پختش بود همه اشپزی انجا گردن اون بود اخه نمیدونی چقدر خوشمزه بد غذاهاش
نمیدونم چرا از ویلای روبرو که نیمکاره بود میترسیدی همش میگفتی هوپ یهنی سگ هاپو اینجا قشنک ترس تو قیافت معلومه
اینجا هم یه روز دیگه است که ما تو حیا طویلا نشسته بودیم وشما برامون اهنگ عوض میکردی
تازه اینجا اهنگ برات اشنا بود اهنگی بود که من همیشه با شما تو ماشین گوش میکنم تا رسیدی به اون اهنگ منو صدا زدی اهنگ تتلو
اوه اوه یادم رفته بود بگم شمت کسی که اذیتتون کنه رو میگی مامان یا بابا منو زد بعد با انگشت دستتون به حالت تفنگ بهش شلیک میکنی که مثلا طرفو کشتی نمیدونم از کجا یاد گرفتی ولی به خاطر همین عاشق تفنگی اینجا هم تفنگتو اوردی تو ماشین میخوای بابا رو نشونه بگیری نگاه کن معلومه
اینجا شلیک کردی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
راستی این عکسو تو شهر بازی که با پسرخاله یونس برده بودمت گرفتم نمیدونم چرا با یونس عکس نداری تو پارک
اینجا یه کوچولو یونس معلومه
الهی فداش بشم چقدر لاغر شده ولی تو این عکس باز بهتره
اینجا هم شما با عروسک مامان که عاشقشه فامیل دور عداری میخوابی الهی دورت بگردم
خوب دیگه برم که داری بیدار میشی وگرنه ساعتها این لب تاب زبون بسته رو پای شما باید فیلم پخش کنه پس فعلا بای