ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ماهان نفسی

خدا ماهان و یکبار دیگه بهم داد

1391/1/23 18:17
نویسنده : مامانی
1,132 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم نفسم عشقم نمیدونم به چی توصیفت کنم فقط میگم الهی شکر که از سرت گذشت

مامانی داشتم میمردم دیگه حتی دوستندارم اون لحظه به یادم بیاد ولی مینویسم که بگم خدایا شکرت شکرت که پسرمو برام نگهداشتی نمیدونم چه جوری بنویسم دستام باهام همکاری نمیکنن هنوز از لرزش نیفتادن ولی مینویسم داشتم با یه خاله نی نی وبلاگی داشتم حرف میزدم که شما هم که شیرتونو خورده بودی و دمر سرجاتون خوابیده بودی یک دفعه احساس کردم درد داری داری به خودت میپیچی که سریع شمارو به حالت طاق باز برگردوندم دیدم اصلا نفس نمیکشی سیاه وکبود شدی اینجا بود که تمام تنم لرزید فقط بهت نگاه کردم وگفتم ماهانم مامانی توروخدا توروخدا چته خدایا بچم چشه چرا سیاه شده چرا نا نداره چشاشو باز نگهداره سریع بقلم کردمت وبا لبام تمام وجودتو میبوسیدم وداد میزدم خدایا بچم ....بچمو بهم برگردون همینطور دادمیزدم ولی صدامو کسی نمیشنید خدایا کمکم کن هی میگفتم ماهان توروبه خدا بهم رحم کن یه نگاه به مامان بکن ولی تنها یه لبخند خیلی کوچیک خیلی کوچیک به مامان کردی واز حال رفتی در همین حال بابات بهم زنگ زد نمیدونم اصلا سلام کردم یا اون چی گفت فقط گفتم محمد ماهانم دارم میمیرم که متوجه شدم که  شیرکه از دماغت میریزه بیرون دیگه حتی نانداشتم بلندشم احساس کردم که همه چیزمو از دست دادم با تمام صدام داد میزدم ماهانم ماهانم ماهانم به سمت در دویدم وهمونطور بدون روسری رفتم باتمام وجودم زدم به در همسایه گفتم به دادم برس ماهانم ازدستم رفت دویدم برگشتم خانه در خانه هم باز گذاشتم که نصرت خانم بیاد تو دیدم تمام بدنت از کبودی به سفیدی کامل برگشته نمیشد اصلا لباتو دید انگار که یخ زده باشی بقلت کردم ولی دستام جون نداشت نصرت خانم با لیلا دخترش که باردار حراسون خودشونو به تو رسوندن لیلا تورو از بقلم گرفت وبقلت کرد وفقط بهم گفت زهراجون نترس گریه نکن چیزی نیست ماهان خوبه میگفتم پس چرا نا نداره چرا هر کاری می کنم چشاشو باز نمیکنه که یک دفعه شما کمی شیر بالا اوردی ونصرت خانم گفت بیا همین بود که راه نفسشو بسته بود برو کمی نبات اب بزن بیار بچه سردیش شده منم اصلا هول شده بودم نمیدونستم اشپزخانه کجاست نبات کجاست خلاصه خودمو رسوندم اشپزخانه نباتو برات اب زدم واوردم کمی با قطره چکان بهت دادم کمی رنگت برگشت نمیدونی که خدا چه امتحانی ازم گرفت وفقط به خدا گفتم خدایا من طاقت اینجور امتحان هارو ندارم خدایا ماهانو همیشه برام نگهدار خدایا اگه به ماهان من چیزیش بشه میمیرم پس هوامو داشته باش دستمو بگیر و ولش نکن

بعد از نیم سا عت که حالت بهتر شد خوابیدی وتا تونستم بهت نگاه کردم واشک ریختم وگفتم خدایا دوسشدارم خیلی دوسشدارم پس دیگه هیچ وقت اینجوریش نکن خدایا نوکرتم خدایا..........

تازه بابایی بیچاره به چه حالی افتاده بود همش دقیقه به دقیقه زنگ میزد وحالتو میپرسید منم بهش میگفتم محمد خوبه نگران نباش  خوبه بیچاره همش بهم میگفت الان میام خانه میدونستم که اونم الان تمام وجودش نگرانی گرفته و اگه اونم بخواد پشت فرمان بشینه نگرانش میشم میگفتم محمدم عزیزم نگرا نباش نصرت خانم پیشم تا تو بیای خلاصه الان که این پستو می نویسم شما حالتون خوب شده وخوابید وهر دفعه چشمم به روی ماهت میفته میگم خدایا هزار بار شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان ترنم کوچولو
23 فروردین 91 18:48
سلام عزیزم.پا به پات و سطر به سطر باهات گریه کردم.خدا رو صد هزار مرتبه شکر که به خیر گذشت.خدا هیچ بنده ای رو با اولادش به امتحان نکشه.بازم خدایا شکرت.واقعا موندم چی بگم..............
مامان پارسا جیگر
23 فروردین 91 19:53
بمیرم الهی که اینجور هول کردی و خدا رو هزاران بار شکر که مشکلی برای ماهان عزیز پیش نیومده و الان حالش خوبه عزیز دلم فقط سعی کن تو این جور مواقع خونسردیتو حفظ کنی می دونم که گفتنش آسونه ولی به هرحال باید تلاشمونو بکنیم تا بتونیم بهترین تصمیم رو بگیریم و درست عمل کنیم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
23 فروردین 91 20:55
سلام خدا رو شکر که به خیر گذشته.خدا رو هر چی بگم شکر باز کمه.خواهر جون حتما صدقه کنار بذار.نی نی وبلاگ رو هم بذار برای وقتی ماهانی خوابه.آخه اون الان بیشتر بهت احتیاج داره.فدات بشم.چه حالی داشتی.خدا خیر نصرت خانم و دخترش بده.خیلی بد وضعیتی داشتی.تازه من که اینو خوندم داره همه تنم میلرزه.چه برسه به تو که تو اون وضع بودی.


مرسی خاله جونم
اسما
24 فروردین 91 10:35
واااااااااااااااای زهرا جون به مرگ خودم با خط به خط نوشته ات اشک ریختم ، منو مثه تو هول کرده بودم همش میگفتم وای خدا زهرا چی کشیده ، خدا خیر بده همسایه تونو ...کلی واسه ماهان جونم صلوات خوندم فوت کردم تو صورتش ، عزیزم اسفندو صدقه یادت نره ...خدا رو شکر که بخیـــــر گذشت عزیزم ... خدا رو شکر ... از طرفمن یه دنیا ببوسش
محمد
24 فروردین 91 12:11
خداروشکر که به خیر گذشت .
مریم مامان عسل
24 فروردین 91 13:38
ای وای من! زهرا جون بچه شیر خورده چرا گذاشتی دمر بخوابه خوب؟ وقتی موقع شیر خوردن خوابش میبره به پهلوی چپ بذارش و یک بالش کوچولو هم بذار پشتش که نچرخه. خدا رحم کرده. مگه این بچه ها چقدر جون دارن؟ یادمه عسل هم یک بار از توی دماغش شیر زد بیرون منم همینقدر ترسیدم. خدارو شکر.
ilijoon
24 فروردین 91 15:04
حتي تصور چنين لحظه اي خيلي سخته خيلي ناراحت شدم ان شاالله خدا هميشه به بچه ها سلامتي بده خدايا شكرت كه به خير گذشت ماهان گلم رو ببوس
ilijoon
24 فروردین 91 15:06
اومدم به وبت گله كنم كه چرا به ما سر نميزني با خوندن پستت ناراحت شدم
مامان محمدرضا
25 فروردین 91 11:59
وای خدای من . من الان که این پست رو می خونم تمام موهای بدنم سیخ شد . اشک توی چشمام جمع شده . می دونم مقصر شما نیستی ولی بیشتر مراقبش باش تو رو خدا
صبا(مامان هومان جان)
25 فروردین 91 14:19
واای خدای من میتونم درکت کنم چون همینکه شروع کردم به خوندن اشکم سرازیر شد الانم دارم هق هق گریه میکنم هی میگم خدایا شکرت خدایا شکرت الهی بگردم چی کشیدی ماهانو عوض من ببوس و دیگه چشم ازش برندار گلم


مرسی ممنون از لطفت خاله عزیزمممممممممممممم
مامان آیدین
26 فروردین 91 2:37
سلام عزیزم .واقعا ترسیدم .خدا رو شکر ماهان جون سالمه از طرف من یه گازگنده از اون لپاش بگیر نفسسسسسسسسی عزیزم
دکمه
26 فروردین 91 9:07
آخی... چه بد گذشته. واسه اش اسفند دود کن و آیهخ الکرسی بخون. پسر نازت رو چشم زدن....
مامان آریا
26 فروردین 91 10:18
سلام عزیزم خدار رو شکر که به خیر گذشت عزیزم واسش اسپنددود کن مرسی از اینکه به سوالم جواب دادین باید بگم که اسم خودم ریحانه است نی نی ما پسره "آریا " ایده قشنگی بود بازم مرسی
فاطمه (مامان آیلین)
26 فروردین 91 16:21
وای گریه ام گرفت ... خدایا خودت مواظب همه نی نی ها باش هزار بار شکر که اتفاقی نیافتاده یه صدقه ای چیزی بدین و در ضمن در مورد علت این اتفاق هم حتما وسواس به خرج بده و پرس و جو کن از دکتر ی یا کسایی که راجع به نوزادا اطلاعاتشون خوبه .
فاطمه (مامان آیلین)
27 فروردین 91 1:21
وای ماهان کوچولوووووووو الهی بگردم هنوز یادم می افته ناراحت میشم راستی اگه نی نی اینجوری بشه چیکار باید کرد تا اون شیر رد بشه و راه تنفسش وا شه هزار تا بوووووووووووووس واسه ماهان تپلوی خاله قربونت برم فرشته کوچولو .
فاطمه (مامان آیلین)
27 فروردین 91 1:26
وای ماهان کوچولوووووووو الهی بگردم هنوز یادم می افته ناراحت میشم راستی اگه نی نی اینجوری بشه چیکار باید کرد تا اون شیر رد بشه و راه تنفسش زود وا شه هزار تا بوووووووووووووس واسه ماهان تپلوی خاله قربونت برم فرشته کوچولو .
مامان آریا
27 فروردین 91 10:14
سلام عزیزم با عث افتخاره که به جمع شما بپیوندیم منم شما رو لینک کردم در ضمن تا چشم به هم بزنی ماهان جون ده ماه که چه عرض کنم ده سالش شده واسه من که خیلی زود گذشت.. ماهان گلم رو ببوس
مریم مامان عسل
28 فروردین 91 5:18
آپم دوست جون. منتظزتیم.
الهه مامان رادین
28 فروردین 91 19:33
واااااااااااای منم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم خداروشکر.......ایشالا همیشه سلامت باشه
نگار(مامان سام)
3 اردیبهشت 91 16:27
وای خدا بهتون رحم کرده نمیدونی وقتی داشتم میخوندم چه حالی شدم دیگه نتونستم جلوی اشکامو نگه دارم. خداروشکر حالش خوب شده حتما واسش اسپند دود کن صدقه هم بنداز.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد