هورااااااااااااااا ماهانم راه میره
عزیزم عشقم همه وجودم بدونه تو نفس کشیدن برام محاله
انقدر دوست دارم که نگران خودمم
اما باز جونم و میدم واسه با تو بودنم
نه میشه بی تو بمونم نه می دونم که میمونی
همه ی ترسم از اینهیه روزی پیشم نمونی
نگران لحظه هامم که من و بی تو نمی خوان
نگران دستایی که تو نباشی خیلی تنهان
انقدر دوست دارم که نگران خودمم
اما باز جونم و میدم واسه با تو بودنم
بازم ماهان تو 15 این ماهم مارو غافل گیر کرد ماهانم تو تاریخ ٩١/٨/١٥ تو ساعت 17:45دقیقه راه افتاد گام های کوچولوشو برداشت خیلی خوشحالم
عزیزم نمیدونی وقتی یهو دیدم شما دارید با خنده میایید سمتم چشام چه شکلی شد دقیقا این شکلی
سریع زنگ زدم به بابای گفتم نمیدونی چقدر خوشحال شده بود
شبشم رفتیم خونه عزیز وای که داشتن از خوشحالی بال در میاوردن همش اقاجون وعزیز قربون صدقت میرفتن همش میبردنت میذاشتن یه گوشه وبهت میگفتن بیا الهی قربونت بریم تو هم شیطون بلا دلری میکردی وبه سمتشون تاتی تاتی میومدی
خاله فاطمه ودایی که باورشون نمیشد
عزیزم نمیدونی که داری روز به روز من وبابایی رو با اعدا واطفارت میکشی عشقم دیونه وار دوستداریم
جدیدا هر چی میخوری باید به منو بابایی هم با همون دستای کوچولوت بدی اگه نخریم ول کن نمیشیولی نمیدونم چرا از صدای جارو برقی هنوز میترسیتامیشنوی فرار میکنی
از حرف زدنم که فقط یاد گرفتی اگه چیزی بهت ندیم میگی اخ اخ ومیای میزنی وفرار میکنی دیگه وقت نمیدی بیام وبلاگتو به روز کنم حالا هم سریع عکساتو میزارم تا حواست به من نیست
اینجا میدونستی میخوام ازت عکس بگیرم راه نمیرفتی نگام میکردی ومیخندیدی هی میگفتم ماهان بیا مامان ولی تو همش میگفتی اخ اخ یعنی میام میزنمتا
اینجا دیگه خودت به تنهایی وایستادی مثل که من با تو کاری ندارم تمام حواسم به پشه کشه
که البته ناگفته نباشه فکر شومی تو سرت بود
اینجا نشون میده که فکر شومت حمله به من بود ببین چه جوری با پشه کش داری میدویی سمتم
توروخدا ماشالله یادتون نره