ماهان وپایان 16 ماهگی
سلام عشق مامان
تمام وجود مامان همه کس وهمه ی دنیای مامان نمیدونم چه جوری توصیفت کنم فقط یک کلمه میگم بدون تو نفس کشیدنم محاله محاله
عزیز دلم ببخشید دیر به دیر میام و وبلاگ قشنگتو اپ میکنم به خدا تو روز به روز شیطونتر میشی ومنم کمتر میرسم به وبلاگت الانم که امدم دارم مطلب مینویسم هم خودم حسابی مریضم وهم شما عشق مامان نمیدونم چرا ویهویی چی شد به شما من به خاطر عکسهای شما چند روز پیش رفتم خونه پارسا جیگر که میشه نوه خاله مامان شما یعنی من بعد تمام زحمات کارهای کامپیوتر افتاد گردن بابای پارسا جیگر که از همین جا هم یک دنیا ازش تشکر میکنم
به خاطر اینکه نه شما نه پارسا جون مزاحم کار بابا جون پارسا نباشید تصمیم گرفتیم من وفریده جون شما دونفر رو ببریم پارک تا بابا جون پارسا جیگر با کمال خونسردی وسر فرصت عکسهامونو ریکاوری کنه که دستشم درد نکنه بیشتر عکسهارو برگردوند ولی چون هوا خیلی خنک بود من همش احساس میکردم شما مریض میشید زود زود از پارک بر گشتیم و کارهای کامپیوترم که تمام شده بود زحمت رو از خانه پارسا جون ومامان وبابای مهربونش کم کردیم وامدیم خانه خودمون اخی خدا بیامرزه بابای زن عمو زهرا هم فوت کرده بود قرار بود من وبابایی فردا برای خاک سپاریش به بهشت زهرا بریم وشمارو پیش خاله فاطمه تنها بزاریم که خاک سپاری که تموم شد مامانی وقتی برگشت خونه دیگه نا نداشت حسابی مریض شده بود معلوم نشد از هوای شب قبل بود یا هوای صبح بهشت زهرا خلاصه کنم من حسابی 2روز مریض بودم وخونه عزیز موندم تا عزیز هم از من مراقبت کنه هم از شمااخه به خدا نا نداشتم عزیز هم ازمون خواست تا تو خونه اونا بمونیم تا من خوب بشم وشما کمتر نزدیک من باشید تا مریض نشد مامانیت حسابی تو این 2روز دارو وسرم وامپول زد که خوب خوب بشه که خدایی نکرده شما مریض نشید دست عزیز هم درد نکنه حسابی بهم میرسید
تا اینکه دیشب برگشتیم خونه خودمون شما خواب بودید منم چون کار بیمه ای داشتم قرار بود شمارو صبح بزارم تو خونه پیش بابا بمونید تا من برم کارهامو بکنم وبرگردم ساعتم روی 7 صبح تنظیم کرده بودم که وقتی زنگ خورد یهو از خواب پریدم باور نمیکردم که از شب تا صبح یه کله خوابیده باشم اخه تو این 17 ماه ای که شما دارید یاد ندارم یکسره خواب باشم حداقل یکبار رو بلند میشدم وبه شما شیر میدادم خودم در تعجب بودمکه وقتی بیدار شدم خواستم به شما شیر بدم بعد با خیال راحت برم بیمه که یهو قلبم لرزیددیدم عزیز دل مامان داره تو تب میسوزه اصلا دست وپامو گم کردم بابارو سریع بیدار کردم گفتم پاشو ماهان حال نداره بابایی تا پاشد اول پوشکتونو باز کرد وسریع برد پاشواتون کرد که کمی تبتون بیاد پایین اخه قطره استامینوفن هم نداشتم که بهتون بدم به خاطر همین سریع زنگ زدم از دکتر برات وقت بگیرم که دیدم نیومدن خلاصه تا اماده شدیم زنگ زدم دکتر گفت تا 1ساعت دیگه مطب هستن که خیلی دکتر خوبین عاشقشونم
خلاصه من وبابایی به همراه گل پسر مریضمون رفتیم اول بیمه من کارمو سریع انجام دادم وشمارو بردیم دکتر دکتر تا معاینه کرد گفت ویروسی هستش بیماریتون از گلو درد شروع میشه وتب که چون شما هنوز حرف زدن رو یاد نگرفتید نمیتونستید بگید گلوتون درد میکنه تب نشون مریضیتونو داده حسابی دکتر نسخه دارو گیاهی براتون پیچید ومنم تمام وکمال همرو براتون محیا کردم تا بدم بخورید وزود زود خوب بشید ومن وبابای رو از این دلهوره ونگرانی در بیارید
خلاصه جونم برات بگه که تو این پست هم خبر خوب بود هم خبر بد ولی میخوام اخرشو با عکسهای برگشته شما به پایان برسونم جیگر طلای مامان
این عکس رو با بابا جون کنار سد ساری گرفتید
این عکسم منم کنار شما عشق های زندگیم هستم(سد ساری)
اینم عکس تو حاط خونه ای که تو ساری اجاره کرده بویدم انداختم ازتون اخه برام کاکتوسه خیلی غیر طبیعی بود ببین چقدر بزرگه
این عکستونم تو راه برگشت از شمال بود که وقتی برای نهار تو یه چمنزار وایستادیم شما تا پیدا شدید یهو اهنگ ضبط ماشین به یه اهنگ توپ شاد رسید شما هم قر تو کمرتون مونده بودو خالی میکردید فدات بشم من
بقیه رو تو ادمه مطلب ببینید
این عکسم تو بقل خاله فاطمه ای کنار حوضهای ماهی قزل الا
الهی فدات بشم اینجا برای نهار دیدی بابا وعمو اصغر دنبال هیزمن شما هم میگشتی
اینجا هم 1روز قبل از برگشتنمون از شمال بود وقتی رفتیم تو دریاچه ساری قایق سواری کنیم بابا از فرط خستگی سرشو گذاشته بود رو پای شما شما هم زودی بلندش کردید
عاشقتم پسرم که دوستنداری کسی دستتونو بگیره راه بیاره اینجا کنار بابا وبابای سارینا جون (اقای حبیبی دوست بابا جون )تو راه برگشت از سدیم ببخشید عکساتو پشت هم نذاشتم اخه میترسم از خواب پاشی دیگه نرسم عکسهاتو بذارم
اینم عکس سه تایمون کنار دریاچه ساری
اینم تو راه برگشت از شماله که نمیدونم با کی داری صحبت میکنی
که من بهت میگم مامان کیه گوشی رو میدی من که مثلا منم باهاش صحبت کنم
اینم عکس شما کنار دختر عموهای مامان تو روستا زندگی میکنن وقتی برای عید دیدنی رفته بودیم هوا خیلی سرد بود شما هم همش میخواستید با بچه ها تو حیاط بازی کنید منم که کلاه برای شما نبرده بودم مجبور شدم کلاه نوه عممو سرتون بزارم میبینی دخترنوست
که به ترتیب میشه از راست به چپ
ابولفضل-سحر - ماهان- ریحانه
این عکسم مطعلق به من وشما میشه که صبح 13 بدره ساعت 7 صبحه هوا فوق العاده سرد بود تو چیتگر
اینم شما وبابا تو چیتگر کنار اتیش
این عکسم برای 16 فروردینه تو برج میلاد نمایشگاه بود رفته بودیم با خانواده عمه سکینه مامان انجا کلی چیزهای دیدنی بود خیلی خوش گذشت همش حیفم میومد که چرا روز اخری رفتیم نمایشگاه حداقل 2روز دیدن دل سیر از این نمایشگاه زیبا وقت میخواست ولی خوب نشد تازشم همه عکسهای نمایشگاه بر نگشت همش چندتاشاخه نمیدونی چقدر قشنگ بود
الهی فدای چشمات از اون بالا چیرو نگاه میکنی جیگر
اینجا هم داشتی با انگشتهای کوچیکت از پشت اکواریوم ماهی هارو نشون میدادی(نمایشگاه برج)
این عکسمتو موقعه ای که از بیرون از رستوران برگشتیم وشما مدرک جرموتو ول کن نبودید اخه من خیلی ناراحت میشم شما خودتون با این جرمها سیر میکنید
اینجا هم جلوی در خونه تو محوطه است که بایه اقا پسر که اخرسرم اسمشون نگفتم دوست شده بودید وحسابی داشتید بازی میکردید
الهی فدای قیافت بشم مامان تو گلها تو زیباتری
اینجا هم یه دونه خار رفته بود تودستت میخواستی در بیاریش
اینجا هم داری به دوستت میگی گلارو نکن
این عروسکم که تو بقلته تو شمال برات خریدیم خیلی دوستشداشتی
میگم دوستشداشتی چون وقتی بابا یبار به شوخی اونو بوس کرد شما با 7 تا دندوناتون تیکه تیکش کردید وکلی هم گریه میکردید ولی عکس اونم بر نگشت برات بزارم عکسهای سالمش برگشته
اینجا هم توپت رفته زیر مبل خودت میخوای دربیاریش
ولی داری میای بیرون چی شد پس پسرم
نه نمیشه مامان کار خودته
مامان جونم ببخشید خیلی غروقاطی شده عکسهاتون اخه به خدا میترسیدم اگه الان نزارم دیگه وقت نمیکنم تو بزار به حساب اینکه از سر ذوق که اینا حدعقل برگشتن باهیجان همه رو برات تو وبلاگت گذاشتم خوب باشه دوستمداری من که دیونتم تا مطلب دیگه میسپارمت به خدا