ماهان ومامان
سلام پسر یه دونه مامان امدم کلی باهات حرف بزنم امدم از خرابکاریها که سر مامان اوردی برات بگم
عشقم به نوبت چشم چپ وراست مامان جونو زدی ترکوندی
چند وقت پیش دایی امیرحسین برات از این بازیهایی که دوسرشون یه توپ کوچولو هست ومیزنن به هم تق تق صدا میده برات خریده بود هی بابای بیچارت گفتا نده دستش میزنه شیشه بوفه یا تی وی رو میشکونه من خیلی محکم گفتم مگه من بوقم هستم پیشش حواسم هست حسابی
خلاصه از من گفتن واز تو شیطون شنیدن نشسته بودم داشتم برنامه تلویزیون رو نگاه میکردم که یهو شما یه طرف این توپرو گرفته بودی دستت همین طور میچرخوندی میخندیدی
که یهو از دستت ولش کردی گروبی امد خورد پایین چشم چپماصلا فقط حس کردم چشم برق گرفت دادم رفت هوانمیدونی که شما خودتون چقدر ترسیده بودیدبعد به گریه من امدید منو بقل کردید وزارزار گریه کردیدبعد برعکس من انقدر نازتو کشیدم تا اروم شدیبعد نشستم باهات کلی حرف زدم رفتم یخ گذاشتم پای چشمم ولی حسابی ورم رد وکبود شد طوری که هرکس میدید اگه باباتو نمیشناخت که اصلا دست بزن نداره میگفت کار شوهرته
خلاصه یک هفته کشید تا کمی ورم وکبودیش خوابید اخه خدابیامرز دادام هم روز معلم سالگرد فوتش بود برای ماخیلی سخت گذشت انگار این 1 سال برامون 10سال گذشت وقتی رفتیم تو مراسم هرکس میدید باور نمیکرد کار شما باشه اخه ترکا کمی شکاکن
تا اینکه امروز کبودی خیلی کم شده بود داشتم سریال ایزل رو نگاه میکردم که شما هم با پشه کش مشغول بازی بودیدوای خدای من نامردی نکردی با دسته پشه کش بی خبر زدی زیر چشم راستم انقدر درد کشیدم که نگوبازم انگار کابل برق قوی منو گرفته بود
اصلا دست خودم نبود یه داد بلند از سر درد کشیدم شمارو میگی همونجا وایستادی وشروع کردی به گریه کردندیگه بقلت کردم ارومت کردم حالا دارم باهات حرف میزنم میگم مامان چرا انقدر منو میزنی به جای سکوت هی منول دعوا میکردیمنو میگی گفتم برای کی دارم داستان تعریف میکنم برم دنبال یخ باباخلاصه جونم بگه اینورم کبود شد وقتی بابایی از سرکار امد دید خیلی ناراحت شد همش چشمو میبوسید میگفت الهی فدات بشم ببین چیکارت کردهبعد شما هم که جدیدا یاد گرفتید چه خونه کسی برید چه کسی بیاد خونمون در کل هر کس از در بیاد تو میدویی باهاش دست میدی فهمیدی که الانه بابا دعوات کنهسریع رفتی دستتو بلند کردی وبه بابا دست دادیبابا هم بازم شمارو دعوا کرد شما هم بقزکردیدوگریه
اینم از این خاطرت ولی همش میای محکم بقلم میکنی فدات بشم حالا هم یهکه دیگه از این حوادث پیش نیادالانم دقیقا تو این حالتی
بریم سراغ عکسهات
اینجا ده رفتیم مراسم داداخدابیامرزمه شما شب تو حیاط داری با چوب بازی میکنی
اینجا هم صبحه مراسمه یادت که نیست ولی تو وبلاگت هست روزی که دادام فوت کرد دست خاله فاطمه شکسته بود بازم بیچاره تو سالگردشم دستش شکست
اینجاهم شمارو برده لب چشمه
همش میخواستید برید اب بازی کنید اخه بیکله اید همینجوری با سر میرید تو اب
راستی هوا خنک بود منم کلاه لباستو کردم تو سرت