ماهان و واکسن 18 ماهگی
سلام پسر قشنگم امدم با خوشحالی کامل برات بنویسم
برای چی خوشحالم برای اینکه واکسن 18 ماهگیتو زدم اخه نمیدونی که چقدر استرس ونگرانت بودم خیلی سعی کردم تو تعطیلات خرداد واکسنتو بزنم ولی قبلش مریض شدی نشد بزنم موند برای بعد تعطیلات هر جایی رفتیم واکسنتو تزریق کنن که بابا هم تو تعطیلات خونه بود بتونه کمکم کنه تو نگهداریت ولی تزریق نکردن از همه بدتر ناراحت این بودم که باید میبردمت درمانگاه بیمارستان تزریقتو انجام میدادن بیشتر داغونم میکرداخه واکسن 2ماهگیتو انجا زدن خیلی درد کشیدی ولی واکسن 4و6 ماهگیتو بردم یه درمانگاه تو توحید خیلی عالی تزریق کرد اصلا اذیت نشدی ولی وقتی برای 18 ماهگیت رفتیم انجا دیدم جمع کردن رفتنبه خاطر همین 10 روز از زدن واکسنت گذشت تا اینکه دوشنبه دل رو زدم به دریا بردمت بیمارستان اخه نوشته بودن روزهای زوج وقتی با بابایی راه افتادیم از خونه شما خیلی خوشحال بودی ولی دریغ از اینکه بدونی میخوایم ببریمت واکسنت بزنیمخلاصه همش کل راه رو برات ایت الکرسی میخوندم انقدر دعا میکرد انگار میخواستن رو من عمل سخت انجام بدنخلاصه وقتی رفتیم بهم گفتن برای چه کاری امدین گفتیم واکسن یهو برگشتن گفتن نه امروز نمیزنیم روزهای فرد نوشتیم قبل از امدن هماهنگ کنید ولی من حتی نوشته اینکه روزهای زوج مراجعه کنید رو نشونشون دادم گفتن نه ماننوشتیم شاید یه جای دیگه نوشته که 2زاریم افتاد توحیدیه نوشته بوددوباره دپرس شدم گفتم ای وای تا فردا باز باید منتظر باشم گتم جای دیگه تزریق نمیکنه گفت نمیدونم گفتم نمیدونید یه درمانگاه تو توحید بود کجا رفته گفت فکر کنم بدونم منو میگیانقدر هیجان زده شدم وقتی ادرس رو داد به بابا جونی گفتم بریم انشالله اینجا باشن وامروز تزریق کنن وقتی رفتیم به ادرس وارد درمانگاه که شدیم صورت خانم دکتر رو دیدم خنده رو لبام پیدا شد تو دلم یه خداروشکر گفتم که لاعقل همین خانم دکتر که دستش خیلی سبکه واکسن 18 ماهگیتم تزریق میکنه به بابا گفتم بپرس میزنن گفت بله تزریق میکنیم منو میگی گوشامو گرفتم رفتم بیرون گفتم تزریق کردی منو صدا کن همش منتظر بودم صدای گریت تو گوشم پیچید رفتم گفتم تموم شد گفت نه بابا تازه قطرشو دادیمباز امدم بیرون ایندفعه صدای گریت بیشتر شد وقتی امدم دیدم واکسنتو زدن الهی مامان فدات بشه اشکات رو گونه هات پر بود خانم دکتر گفت چه پسری دیگه گریه نمیکنه همون الانم شما ساکت شدی بابا بهتون گفت یه بوس بفرست وبای بای کن بریم شما هم با لبخند زیباتون بوس فرستادید وبای بای کردید که منچشام 4 تاشد از هیجان که شما انقدر ماهید که باز تو اون حال درد مهربونید خلاصه جونم برات بگه برگشتیم خونه همش میگفتم وای پسرم امروز راه نمیتونه بره درد میکشه بابا که رفت سرکار منم صبحانه شمارو دادم و قطره استامینوفنتم دادم گرفتی خوابیدی تا بیدار شدنتون کارامو کردم حتی شلوار بیرونمم تنم کردم که اگه درد شدید داشتی ببرمت تو محوطه بچرخونمت ساکتت کنم ولی وقتی از خواب پاشدی همش میگفتم مامان اروم پاشو ببینم میتونی راه بری یهو شما پرید رفتی بقل سینک ظرفشویی واشاره کردی اب بدم منو میگی از خوشحالی یه لیوان اب با هزار عشق وفدات شم بهت دادم دیدم نه بابا پسر من شیر مرده اصلا درد حالیش نیست خیلی هم فکرم تو خوب تزریق کردن خانم دکتر وتجویز خیلی خوب دکترت قبل از واکسن بود خیلی خوشحال بودم وقتی با هر کس در مورد واکسن 18 ماهگی صحبت میکردم میگفتن خیلی درد میکشه راه نمیتونه بره خیلی نگرانت بودم تا ظهر خیلی شیطونی کردی باورم نمیشد که شما واکسن 18 ماهگیت رو زده باشم خلاصه همش منتظر بودم ببینم عکس العملت چطوره دیدم خداروشکر مثل روزهای عادیت رفتار میکنی خیلی خوشحال بودم وقتی بابایی زنگ زدت حالتو بپرسه گفتم که خیلی خوبی گفت پسر من مرد واکسن براش چیزی نیست تازه کلی بابایی هم حرف زدی خیلی بابارو هم خوشحال کردی تازه باهم بعد از ظهرم رفتیم سارا دختر عمو رو از مهد اوردیم خونمون اخه عمو مهدی هم همون روز چشاشو عمل کرده بود زن عمو نمیتونست بره مهد دنبالش من رفتم خلاصه بگم کلا واکسنت اذیتت نکرد فقط کمی شب تب کردی اونم با قطره برطرف شد
از اون روزتم کلی عکس گرفتم حالا میریم سراغ عکسات
این عکس برای وقتی که از خواب پاشدی خیلی سرحالی واکسنتم زدم
اینجا هم بهت میگم مامان فدات بشه فیگو بگیر عکس بندازم اینجوری میکنی
اینجا بابا زنگ زده داره حالتو میپرسه
اینجا هم سارارو از مهد اوردیم دارید یخمک میخوری میگم مامان عکس بندازم بازم فیگور میگیری من عاشق فیگور گرفتنتم
اینجا داری به منم تعارف میکنی
اینم برای شبه داری بامن بازی میکنی سطل پازلاتو ورداشتی میذاری تو سرت منو بترسونی مثلا
اینم فردای روز واکسنتو بردمت تو محوطه بازی کنی
داری بستنی میخوری عاشق بستنی
این عکسارو هم هفته قبلش خونه عزیز گرفتم
اینجا کلاه دایی رو برداشتی بزاری روی سرت
اینجا هم پسر عمه من ابولفظل که خونه مامانم مهمون بود داش گیم بازی میکرد یهو دیدم تو رفتی جای اون نشستی انچنان جذب بازی شدی که انگار چند سال بازی میکنی
اینجا هم فهمیدی ماداریم نگاه میکنیم
اینارو هم تو خونه خودمون ازت گرفتم اخه یاد گرفتی بهت میگم وایستا عکس بگیرم برای من قیافه میگیری
اینجا هم میگم بخند یعنی لبخند بزن شما ریسه میری الکی مامان فدای شما بشه الهی
عکس که برای 18 ماهگیتم گذاشتم خیلی باحاله میگم یواش بخند اونجوری قیافه میگیری
خدایا پسرمو از چشم بد دور کن آمین
توروخدا ماشالله یادتون نره