ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

ماهان نفسی

ماهان و واکسن 18 ماهگی

1392/3/22 0:21
نویسنده : مامانی
1,953 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم امدم با خوشحالی کامل برات بنویسمقلب

برای چی خوشحالم برای اینکه واکسن 18 ماهگیتو زدم زباناخه نمیدونی که چقدر استرس ونگرانت بودم خیلی سعی کردم تو تعطیلات خرداد واکسنتو بزنم ولی قبلش مریض شدی نشدناراحت بزنم موند برای بعد تعطیلات هر جایی رفتیم واکسنتو تزریق کنن که بابا هم تو تعطیلات خونه بود بتونه کمکم کنه تو نگهداریت ولی تزریق نکردن از همه بدتر ناراحت این بودم که باید میبردمت درمانگاه بیمارستان تزریقتو انجام میدادن بیشتر داغونم میکردوقت تماماخه واکسن 2ماهگیتو انجا زدن خیلی درد کشیدی ولی واکسن 4و6 ماهگیتو بردم یه درمانگاه تو توحید خیلی عالی تزریق کرد اصلا اذیت نشدی ولی وقتی برای 18 ماهگیت رفتیم انجا دیدم جمع کردن رفتنگریهبه خاطر همین 10 روز از زدن واکسنت گذشت تا اینکه دوشنبه دل رو زدم به دریا بردمت بیمارستان اخه نوشته بودن روزهای زوج وقتی با بابایی راه افتادیم از خونه شما خیلی خوشحال بودی ولی دریغ از اینکه بدونی میخوایم ببریمت واکسنت بزنیممشغول تلفنخلاصه همش کل راه رو برات ایت الکرسی میخوندم انقدر دعا میکرد انگار میخواستن رو من عمل سخت انجام بدننیشخندخلاصه وقتی رفتیم بهم گفتن برای چه کاری امدین گفتیم واکسن یهو برگشتن گفتن نه امروز نمیزنیم روزهای فرد نوشتیم قبل از امدن هماهنگ کنید ولی من حتی نوشته اینکه روزهای زوج مراجعه کنید رو نشونشون دادم گفتن نه ماننوشتیم شاید یه جای دیگه نوشته که 2زاریم افتاد توحیدیه نوشته بودآخدوباره دپرس شدم گفتم ای وای تا فردا باز باید منتظر باشم گتم جای دیگه تزریق نمیکنه گفت نمیدونم گفتم نمیدونید یه درمانگاه تو توحید بود کجا رفته گفت فکر کنم بدونم منو میگیگاوچرانانقدر هیجان زده شدم وقتی ادرس رو داد به بابا جونی گفتم بریم انشالله اینجا باشن وامروز تزریق کنن وقتی رفتیم به ادرس وارد درمانگاه که شدیم صورت خانم دکتر رو دیدم لبخندخنده رو لبام پیدا شد تو دلم یه خداروشکر گفتم که لاعقل همین خانم دکتر که دستش خیلی سبکه واکسن 18 ماهگیتم تزریق میکنه به بابا گفتم بپرس میزنن گفت بله تزریق میکنیم نگرانمنو میگی گوشامو گرفتم رفتم بیرون گفتم تزریق کردی منو صدا کن همش منتظر بودم صدای گریت تو گوشم پیچید رفتم گفتم تموم شد گفت نه بابا تازه قطرشو دادیمابلهباز امدم بیرون ایندفعه صدای گریت بیشتر شد وقتی امدم دیدم واکسنتو زدن الهی مامان فدات بشه اشکات رو گونه هات پر بود خانم دکتر گفت چه پسری دیگه گریه نمیکنه همون الانم شما ساکت شدی بابا بهتون گفت یه بوس بفرست وبای بای کن بریم شما هم با لبخند زیباتون بوس فرستادید وبای بای کردید که منهیپنوتیزمچشام 4 تاشد از هیجان که شما انقدر ماهید که باز تو اون حال درد مهربونید خلاصه جونم برات بگه برگشتیم خونه همش میگفتم وای پسرم امروز راه نمیتونه بره درد میکشه بابا که رفت سرکار منم صبحانه شمارو دادم و قطره استامینوفنتم دادم گرفتی خوابیدی تا بیدار شدنتون کارامو کردم حتی شلوار بیرونمم تنم کردم که اگه درد شدید داشتی ببرمت تو محوطه بچرخونمت ساکتت کنم ولی وقتی از خواب پاشدی همش میگفتم مامان اروم پاشو ببینم میتونی راه بری یهو شما پرید رفتی بقل سینک ظرفشویی واشاره کردی اب بدم منو میگی از خوشحالی یه لیوان اب با هزار عشق وفدات شم بهت دادم دیدم نه بابا پسر من شیر مرده اصلا درد حالیش نیست خیلی هم فکرم تو خوب تزریق کردن خانم دکتر وتجویز خیلی خوب دکترت قبل از واکسن بود خیلی خوشحال بودم وقتی با هر کس در مورد واکسن 18 ماهگی صحبت میکردم میگفتن خیلی درد میکشه راه نمیتونه بره خیلی نگرانت بودم تا ظهر خیلی شیطونی کردی باورم نمیشد که شما واکسن 18 ماهگیت  رو زده باشم خلاصه همش منتظر بودم ببینم عکس العملت چطوره دیدم خداروشکر مثل روزهای عادیت رفتار میکنی خیلی خوشحال بودم وقتی بابایی زنگ زدت حالتو بپرسه گفتم که خیلی خوبی گفت پسر من مرد واکسن براش چیزی نیست تازه کلی بابایی هم حرف زدی خیلی بابارو هم خوشحال کردی تازه باهم بعد از ظهرم رفتیم سارا دختر عمو رو از مهد اوردیم خونمون اخه عمو مهدی هم همون روز چشاشو عمل کرده بود زن عمو نمیتونست بره مهد دنبالش من رفتم خلاصه بگم کلا واکسنت اذیتت نکرد فقط کمی شب تب کردی اونم با قطره برطرف شد

از اون روزتم کلی عکس گرفتم حالا میریم سراغ عکسات

این عکس برای وقتی که از خواب پاشدی خیلی سرحالی واکسنتم زدم

 

اینجا هم بهت میگم مامان فدات بشه فیگو بگیر عکس بندازم اینجوری میکنی

اینجا بابا زنگ زده داره حالتو میپرسه

اینجا هم سارارو از مهد اوردیم دارید یخمک میخوری میگم مامان عکس بندازم بازم فیگور میگیری من عاشق فیگور گرفتنتم

اینجا داری به منم تعارف میکنی

اینم برای شبه داری بامن بازی میکنی سطل پازلاتو ورداشتی میذاری تو سرت منو بترسونی مثلا

اینم فردای روز واکسنتو بردمت تو محوطه بازی کنی

داری بستنی میخوری عاشق بستنی

این عکسارو هم هفته قبلش خونه عزیز گرفتم

اینجا کلاه دایی رو برداشتی بزاری روی سرت

اینجا هم پسر عمه من ابولفظل که خونه مامانم مهمون بود داش گیم بازی میکرد یهو دیدم تو رفتی جای اون نشستی انچنان جذب بازی شدی که انگار چند سال بازی میکنی

اینجا هم فهمیدی ماداریم نگاه میکنیم

اینارو هم تو خونه خودمون ازت گرفتم اخه یاد گرفتی بهت میگم وایستا عکس بگیرم برای من قیافه میگیری

اینجا هم میگم بخند یعنی لبخند بزن شما ریسه میری الکی مامان فدای شما بشه الهی

عکس که برای 18 ماهگیتم گذاشتم خیلی باحاله میگم یواش بخند اونجوری قیافه میگیری

خدایا پسرمو از چشم بد دور کن آمین

توروخدا ماشالله یادتون نره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

فاطمه (مامان آیلین)
22 خرداد 92 9:22
واای خوش به حالتون که راحت شدین زهرا جون واقعا خدا رو شکر که مهان جونم اذیت نشده امروز قراره ما هم بریم واسه واکسن خاله مهربون! شما دلت صافه تو رو خدا دعا کن دخملی منم زیاد اذیت نشه اینقد استرس دارم که نگو .




عزیزم کاش قبلش یه نصفه لیوان عرق بید وبا عسل که شیرینش کردی میدادی
انشالله که اصلا نفهمه مثل ماهان خدا نگهدارش باشه عزیز دلم

مامان محمدرضا
22 خرداد 92 14:34
هراز ماشالله خاله

خيلي قشنگ بودن


ممنون خاله جونم
نیلوفر
22 خرداد 92 18:03
سلام
خب خداروشکر که به سلامتی این مرحله هم به خیر و خوشی تموم شد و گل پسری تحمل کرد،آخه عسله دیگه،فدای فیگور گرفتناش بشم من که کلی دلبری میکنه،هزار ماشالا
عزیزم همیشه تنت سالم باشه و لبات خندون



خاله جونم من فدای شما بشم میشه بگی لاعقل عضونی نی سایت هستی یانه
شادی
23 خرداد 92 0:50
سلام، خیلی خوشحالم که هم خودت هم ماهان راحت شدید، زهراجون من که بهت گفتم ماهان اذیت نمیشه میدونستم که مثل یه مرد هردردی رو تحمل میکنه... چه عکس های خوشگلی گذاشتی ماشالله هزار ماشالله، قربونش برمممممممممممممممممممم الهی... یه سوال خصوصی دارم. خصوصیتو چک کن


عزیزم من فدای تو بشم گلم من دیپلمه هستم حالا چطور؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مریم مامان عسل
24 خرداد 92 8:09
قرربونش بشم پسر من انقدر مرده!
وای باورم نمیشه یعنی اصلا بی تابی نکرد زهرا جون؟؟
هزار ماشالله عزیز دلم ماهان گلم.
بر عکس عسل که چقدر اذیت شد بچم!
زهراااااااااا چه عکسای نازی گذاشتی.
هزار الله اکبر به این پسر.
چقدر شبرینه آخه دلرک کوچولو
وای هوس کردم یخمک پرتقالی بخورم!
من عاشق شلوار جینای ماهانم!
از بس که خوش لباسه آقا.
از چشم بد دور باشی گلم.
میبوسمتون


خاله خوب من مردم دیگه باید یه فرقی بین زن ومرد باشه خوووووووووووووو
قابلتو نداره تمام شلوار جینامو بفرستم برات
نگار(مامان سام)
24 خرداد 92 23:55
ماشالله ماهان جون جه بزرگ شده.خداروشکر از دست واکسن هم راحت شدی عزیزم.


چه عجب خاله جونم به ما سر زدی
مامان بردیا
25 خرداد 92 18:40
خدارو شکر.بردیا که اصلا نمیتونست پاشو تکون بده.خیلی سخت بود.ایشالا سازگارت باشه خاله جوون


خاله خداروشکر من خوب گذروندم
✿♥✿مامان و بابای محمد پارسا ✿♥✿
26 خرداد 92 16:06

ماشالا به این مرد قوی


مرد اهنی منه دیجه
محمد
27 خرداد 92 9:59
ماشاءالله شادباشیدوسلامت
مامان ترنم کوچولو
29 خرداد 92 16:54
ماشالله عزیز خاله.خدارو شکر واکسن به سلامتی سپری شد و تا 6 سالگی راحت شدین.
چه عکسای ناااااااااااااازی.چه آقا شدی عزیزمکتش پیشم بودی حسابی میچلوندمت


قلبونت خاله جونم
مامان آرتین (الهه)
30 خرداد 92 11:02
مامانی خدارو شکر از این استرس راحت شدی
آرتین منم مرد و مردونه با این واکسن کنار اومد


اصلا پسرای ما یه پا مردن
پری
30 خرداد 92 19:59
خوش به جالت من اخره تیر واکسن محمدحسین رو می زنم
دعا کن مثل ماهان آروم باشه


انشالله درد نمیکشه
مامان بردیا
1 تیر 92 16:28
سلام.ممنون که به ما سر میزنید.با پست جدید و عکسای تولد بردیا جون پذیرای شما هستیم.حتما به ما افتخار بدین


امدم کیکمو ببر که بخورم
mamane radin
2 تیر 92 2:26
مرضیه مامان امیرحسین
2 تیر 92 16:26
زهرا جون ببوس پسرتو منم آپ کردم یه سری بزن خوشحال میشم
مامان ایدین
2 تیر 92 16:54
بووووووس برای ماهان نفسی عزیزم


فدات
مرضیه مامان امیرحسین
3 تیر 92 11:52
زهرا جونم قسمت پایین تر هم عکس شوهرم هست اونم رمز گذاشتم رمزش همینه


عزیزم نمیدونم چرا اصلا نمیشه رمز رو زد
علی خوشتیپ
4 تیر 92 15:19
سلام خاله.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم
اگه از عکسم خوشتون اومد کد 118 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید.
ممنون


حتما خاله جونی خیالت تخت
mamane radin
4 تیر 92 16:48
khodaro shokr rahat shodid radine manam bayad in mah bere vaksane 18 mahagisho bezane


انشالله رادین جونم راحت میشه ودرد نمیکشه
مامان بهی
5 تیر 92 11:13
دیرینگ دیرینگ
یه پست جدید منتظر شماست

نظر یادت نره عزیزممممم
ژستاشوووووو
فدانت بشم مننن


امدم خاله
مامان بی تاب
11 تیر 92 1:11
ماشالله منم خیلی وقت بود نیومده بودم به وبلاگت ماشالله پسرت بزرگ شده
بوس.چه خوش لباس ام هست


خاله جون لطف داری خوب زود زود بیاسر بزن
رادمان نی نی
18 آذر 93 13:11
سلام ب همه می خوام عضونی نی سایت بشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد