ماهان تو روزهای اخر 17 ماهگیش
سلام پسر قشنگم
عشق منو بابایی گل زندگیمون
ببخشید که خیلی دیر امدم برای آپ کردن به خدا وقت نمیکنم حالا هم که وقت کرد شما داری دندون جددید در میاری وحسابی تب کردی اولین بار که به خاطر دراوردن دندون تب کردی اونم شدیدطوری که بابا ساعت 4نصفه شب بلند شده رفته برات دارو گرفته اورده
عزیزم الهی تمام دردات بلاهات بیفته تو جون مامانت عزیزم جیگرم کباب میشد وقتی میدیدم استفراغ داری ولی نمیتونی رنگت مثل گچ سفید شده بود همش ترس تو وجودم بود وقتی سرتو گذاشتی رو شونه بابا خوابت برد انقدر بی حال بودی ولی هر کاری میکردم بزارمت رو بالش ناراحتی میکردی فقط میخواستی سرت رو سینه بابا باشه خدا بابارو برات نگهداره وتورو هم برای من وبابا
خلاصه تا الان همش دارم با دارو تبتو کنترل میکنم حالا هم که خوابیدی گفتم بیام وبتو به روز کنم
عزیز دلم فدات بشم نمیدونم چرا هنوز راضی به حرف زدن نشدی گهگاهی مارو غافلگیر میکنی ولی فقط برای یکبار مثلا یه وقت بهت میگم دست نزن به چیزی وقتی یکی میاد دست بزنه همون لحظه قشنگ میگی دست نزن ولی تموم میشه دیگه تکرار نمیکنی نمیدونم چرا ولی خوب شاید وقتش نیست حرف بزنی
جدیدا هم تو خونه خیلی بهونه میگیری یا میبرمت پارک یا تو محوطه میزارم بازی کنی ولی اگه چشم ازت بردارم دم گربه هارو میگیری ولی الا چند روز کیش کردن رو یاد گرفتی تا گربه میاد سمت کیششون میکنی وبا پات میترسونیشونانقدر خوردنی میشی که نگو
عاشق اهنگ شادی هر جا به گوشت برسه میرقصی علاقع خواستی هم به اهنگ کامیار بیا نزدیک من و شادمهر که با ابی خونده رو داری وقتی این اهنگ ها پخش میشه تا اخر اهنگ رو تماشا میکنی ولی با اهنگ کامیار قرم میدی
غذا خوردنتم که دوباره بهم ریخته یه روز خوب میخوری روز بعد اصلا دیونم کردی
عاشق بستنی وگوجه سبز وزردالویی جدیدا هم گیلاس رو خیلی دوستداری
وقتی میفهمی تو یخچال بستنی داریم تا تهشو درنیاری ول کن نیستی انچنان ملچ ومولچی میکنی که منم کاری میکنی برم یه دونه بردارم باهات همکاری کنم
ولی یه چیزتو خیلی دوستدارم اب خوردن یا اب میوه خوردن رو در 2صورت دوستداری یا با لیوان یا با نی محاله با بطری سر بکشی هر کاری کنیم میگی نه لیوان رو اشاره میکنی
تو خونه داری هم که حرف نداری انچنان کمکم میکنی که نگو از رو تختی صاف کردن بگیر تا گردگیری
وقتی میبینی مثلا کنترل جاش کنار میز تلویزیونه محاله بزاری ما بزاریمش یه جای دیگه خودت برشمیداری میزاری سرجاش اخه چندروز پیشم که میخواستیم بریم بیرون بهت گفتم ماهان مامانی همه وسایلاتو بریز سرجاش بریم دردر شما هم همرو دقیق سر جاش گذاشتی ماشیناتو دقیق تو کمدت عروسکات تو سبد همه چی جای خودش بعد داشتم کفاشتو پات میکردم چشم خورد تو پاگرد به یه ماشین دیگت برشداشتم گذاشتم کنار تختت یهو دیدم از بقلم امدی پایین دویدی ماشینو گذاشتی تو کمد سرجاش انقدر کیف کردم که انقدر با سلیقه ای
یه تمیزی دیگه که داری اینه دستات کثیف باشه بدو بدو میدویی سمت اشپزخانه وکنار سینک که دستاتو بشورم ویا اگه بیرون باشیم دستت بخور جایی سری دستاتو میزنی به هم به حالت پاک کردن دستات خیلی کاراتو دوستدارم خیلی بهت عشق میکنم والی اینم بگم از دستت بعضی وقتها 3بار جارو برقی میکشمااااااااااااااااا
خلاصه هر چی مینویسم بازم مطلب دارم برای نوشتنت ولی خوب تمومی نداره الانم غصم گرفته که 2 شنبه باید واکسنتو بزنیم خیلی استرس دارم میدونم خیلی درد داره خیلی نگرانتم
حالا هم دیگه نوشتن بسه بریم سراغ عکسات
اینجا جلوی در خونه نشستی بهت گفتم دست به گربه نزنیا
اینجا هی بهم میگی برم تو خونه مثلا دست به گربه نمیزنی
اینجا بردمت پارک نشستی پای این سرسرهای بزرگ نگاه میکنی کی از توش میاد پایین
اینجا با خاله فاطمه رفته بودیم پارک اون داشت عکش میگرفت
ولی همش ازم میخواستی دستمو ول کنم ول کردم ببین چه جوری داری میای پایین
اینجا هم داره دوباره موزیک مورد نظرتو پخش میکنه خونه عزیزی ایستاده داری گوش میدی
اینجا دوبار داشتی بهونه گیری میکردی خاله برد لب پنجره تابیرونو نگاه کنی
بازم داد میزدی که خاله دستاشو ول کنه
اینجا بابا از سرکار امده برات کادو گرفته
همون لحظه خواستی برات بازش کنه
اینجا هم بابا داشت بازی کردن رو بهت نشون میداد
اخرشم از بازیه خوشت نیومد انداختی کنار اسباب بازیهات بیچاره بابایی با چه ذوقی برات میخره ولی تو همش همون لحظه دوسشونداری
اینجا هم سرتو گذاشتی تو سینه بابا خوابیدی