ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

ماهان نفسی

مامان امد با خاطرات سال 93

1393/2/20 1:03
نویسنده : مامانی
2,591 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر عزیز مامان همه زندگی مامان امدم بلاخره امدم بگم از سال 93

به خدا انقدر بازیگوش وشیطون شدی که به کار خونه نمیرسم چه برسه به وبلاگت ولی خوب اول از همه جا داره از خاله شادی دنیای مجازیت تشکر کنم کلی برات تقویم سال 93رو طراحی کرده وبرات فرستاده ولی هنوز موفق به چاپ شدنش نشدم وخیلی زود به زود میاد به وبلاگت سر میزنه وهمش از من میخواد وبلاگت به روز کنم خاله شادی دوست داریممممممممممممممممممممحبت

سال 93موقعه سال تحویل همگی با خانواده مامانی وعموهات عمو محسن عمو مجتبی وعمو مهدی سر مزاراقاجون بودیم خیلی جاش خالی بود بینمون باورم نمیشد که سال 93 اقا جون پیشمون نباشه وبرای حس وجودش در کنارمون باید سر خاکش بنشینیم نمیدونم چرا دلم گرفت با نوشتن این متن اخه نمیدونی ماهان چه گلی رو از دست دادیم ولی همیشه برام باعث تعجب بود وقتی شما خونه اقا جون میرفتید اولین کاری که میکردید با این که اقاجون تو بستر افتاده بود میدویدد وماچش میکردید وحالا هم وقتی سر قطعه اقاجون میرسیم از ماشین که پیدا میشید بدو بدو خودت مستقیم میری سرخاک اقاجون وعکسشو میبوسی این هفته گذشته یعنی اولین 5شنبه اردیبهشت ماه که رفتیم شما یهو به بابا گفتید بابا برای اقا جون گل بخر گل بخر هیچ وقت نمیگفتید همیشه ما خودمون میخریدیم ولی نمیدونم تو با اون قلب کوچیکت چه جوری همه اینارو حس میکنی چقدر هنوز اقا جونو دوست داری

اینم که تا میرسی بوس میکنی عکس اقا جونو

ناگفته نباشه بابا جون خیلی براش سخت همچنان مرگ پدرش نمیتونه تحمل کنه هر دفعه سر خاکش میریم کلی گریه میکنه برای صبوری بابات خیلی دعا میکنم

خلاصه سال جدید رو سر خاک اقا جون نو کردیم وخیلی هم حس خوبی بود

واولین روز ودومین روز عید رو به احترام عید اول اقاجون خونه نشستیم وبعد از اون برای دیدن دوستای مهربان بابا جون که تا حالا همدیگرو ندیده بودن یعنی یه دوستی که 1سال بود باهم تلفنی کار میکردن واز برادر به هم نزدکتر شده بودن رفتیم وای که چه خانواده ماهی بودن اصلا ه صمیمیتی بینمون پیش امده بود وقتی از مسافرت 2 روزمون برگشتیم کلی دلمون رای تک تکشون یعنی اقا یعقوب وخانم مهربونش محبوبه جان وپسر کوچولوی 2ماهش طاها تنگ شده بود این خانواده اهوازی خیلی ماه بودن هر چی بگم کم گفتم اهواز هم واقعا قشنگ بود لب کارون وای خیلی هوای خوبی داشت  وای چه خانواده خوبی داشت این اقا یعقوب ماه یعنی کاملا ماه خلاصه خیلی خوشحالم یه عمو وزن عموی دیگه ای پیدا کردی که خیلی مهربونن دوسشوندارم 3تاشونم

این عکسارو هم داداش مهربون عمو یعقوب عمو محمد ازمون گرفت تو اهواز

اینم بگم عکسا ساعت 4 شب گرفته شده نمیدونی چه صفایی داشت

راستی یادم رفت اولین پرواز هواییت بود بلیطش نمیدونی چقدر سخت گیرمون امد قرار شد با ماشین خودمون بریم اهواز همه چی برداشتم از چای بگیر تا غذای بین راه ولی بابا گفت یه سر بزنیم رودگاه ببینیم بلیط کنسلی گیرمون میاد یا نه ساعت 4رفتیم رودگاه انقدر ما این ورودی 2و4رو رفتیم امدیم اخر ساعت 11شب پرواز برای ابادان گیرمون امد رفتیم ابادان ماشینمونم تو پارکینگ فرودگاه با تمام وسایل سفرمون گذاشتیم موند بعد وقتی سوار هواپیما شدیم شما انقدر دلبری کردید کلی دوست پیدا کردید عاشق هواپیما بودید همش از اول پرواز تا اخرش از پنجره بیرونو نگاه میکردیدوای وقتی رسیدیم ابادان یک سره گره میکردی میخوام برم با هواپیما بازی کنم جمع کردنت مکافات بود خلاصه که دیوانه وار عاشق هواپیماییییییییییییییییییییییی

خلاصه جونم برات بگه وانگشتام تایپ کن که بعد از اون 2روزم رفتیم شهرستان ما یعنی خونه مادربزرگ مامانت خیلی بهت انجا خوش میگذره چون یه ده خیلی کوچیکه پراز بچه ویه چشمه اب زلال وپراز بره های کوچولو که تو ازشون دست بردار نیستی

ببخشید عکسا بی کیفیتن نمیدونم چرا اینجوری افتادن متاسفمخجالت

بعد از کلی بازی با این برهای کوچولو بهت چای خیلی مزه میداد ببین فقط چه جوری نشستی

بعد از تعطیلاتم که بابا رت سر کارو ما خونه نشین شدیم تا 13 بدر که خیلی خوش گذشت بهمون عالی بود یه خاطره به یاد ماندنی 13 سال 93

با خانواده اقاجون(بابای مامان)وخاله نرگش شوهر مهربونش عمو میلاد رفتیم چیتگر جای پارسالیموننننننننننننننننننننننننننننن

اوا اوا یادم رفت بگم که دایی وزن دایی ومادر بزرگ منم امدن

تازشم شب قبلش همه اینا خونه ما بودن که 13 صبح زود راه بیفتیم از یه جا ولی هیچ کس جز شما 2یا 3 ساعت خوابیدید ساعت 5 صبح راه افتادیم تازه ساعت 8 جا پیدا کردیم ولی همون جای قبلیمون دقیقا همون سکو خیلی باحال بود

وای فکرشو کن از شب قبل 13 بدر ما بیدار بودیم تا 24بعدش

کلا سال خوبی بود دوسشداشتم تا اینجا بمونه پست بعدیتم توراهه

 

پسندها (4)

نظرات (7)

نیلوفر
24 اردیبهشت 93 12:10
سلام هوراااااااا بالاخره اومدید،ِچقده دلم براتون تنگیده بود،هزار ماشالا ماهان جونم چه نفسی شده،هه چقده خندیدم از طرز نشستنش موقع چای خوردن،فسقلی آخه شما از الان چای خور شدی! خداروشکر که بهتون خوش گذشته و انشالله همیشه خوش و خرم باشید یعنی خاله یدونه ایییییییییییییییییییییییییییییییییی
مامان عالمه
24 اردیبهشت 93 23:54
سلام چه پسر نازی.خوشحال میشم پیش ما هم بیاین
عاطفه
25 اردیبهشت 93 18:06
واي بالاخره اومدين چه تأخير طولاني داشتين من اگه بگم هر روز چك مي كردم ببينم كه اپ كردين يا نه باورتون نميشه ماهان جونم چه جيگرم شده كلي دلم براش تنگ شده بود ايشالله كه سال خوبي داشته باشين و ديگه غم نبينين از اين به بعد تند تند اپ كن مامان تنبل
خاله شادی
26 اردیبهشت 93 23:44
سلامممممم زهراجون خوبید؟؟؟؟ چندبار سر میزدم و میخواستم کامنت بزارم ولی سرعت نتم خیلیییییی پایین بود والا اهواز و خوزستان فقط واسه مسافرت خوبن نه واسه زندگی کردن ایشالله منم یه روزی بیام تهران و شهر شمارو ببینم. وای من با این سنم از بره میترسم تعجب کردم چطوری ماهان بغلشون کرده قربونش برم که چقدر شجاعه چای خوردنشم خیلیییییییی بامزست خاله شادی قربونت بره عزیزدلممممم. خیلییییییییی دوستتون دارم و همیشه به یادتونم عزیزم منتظر پست بعدی هستم. زود بیااااااااااااااا
مامان تانیا
31 اردیبهشت 93 13:49
خدا حفظش کنه خیلی نازه
هانیه
25 خرداد 93 13:14
ای جونم ماشالا چقد ماه شده خدا حفظش کنه
میرزاکوچک خان
8 تیر 93 22:02
عزیزم... نمی دونی چقد دلم برات تنگ شده بود... همیشه سلامت باشی... پسر گلت و ببوس...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد