مامان امد با خاطرات سال 93
سلام پسر عزیز مامان همه زندگی مامان امدم بلاخره امدم بگم از سال 93
به خدا انقدر بازیگوش وشیطون شدی که به کار خونه نمیرسم چه برسه به وبلاگت ولی خوب اول از همه جا داره از خاله شادی دنیای مجازیت تشکر کنم کلی برات تقویم سال 93رو طراحی کرده وبرات فرستاده ولی هنوز موفق به چاپ شدنش نشدم وخیلی زود به زود میاد به وبلاگت سر میزنه وهمش از من میخواد وبلاگت به روز کنم خاله شادی دوست داریممممممممممممممممممم
سال 93موقعه سال تحویل همگی با خانواده مامانی وعموهات عمو محسن عمو مجتبی وعمو مهدی سر مزاراقاجون بودیم خیلی جاش خالی بود بینمون باورم نمیشد که سال 93 اقا جون پیشمون نباشه وبرای حس وجودش در کنارمون باید سر خاکش بنشینیم نمیدونم چرا دلم گرفت با نوشتن این متن اخه نمیدونی ماهان چه گلی رو از دست دادیم ولی همیشه برام باعث تعجب بود وقتی شما خونه اقا جون میرفتید اولین کاری که میکردید با این که اقاجون تو بستر افتاده بود میدویدد وماچش میکردید وحالا هم وقتی سر قطعه اقاجون میرسیم از ماشین که پیدا میشید بدو بدو خودت مستقیم میری سرخاک اقاجون وعکسشو میبوسی این هفته گذشته یعنی اولین 5شنبه اردیبهشت ماه که رفتیم شما یهو به بابا گفتید بابا برای اقا جون گل بخر گل بخر هیچ وقت نمیگفتید همیشه ما خودمون میخریدیم ولی نمیدونم تو با اون قلب کوچیکت چه جوری همه اینارو حس میکنی چقدر هنوز اقا جونو دوست داری
اینم که تا میرسی بوس میکنی عکس اقا جونو
ناگفته نباشه بابا جون خیلی براش سخت همچنان مرگ پدرش نمیتونه تحمل کنه هر دفعه سر خاکش میریم کلی گریه میکنه برای صبوری بابات خیلی دعا میکنم
خلاصه سال جدید رو سر خاک اقا جون نو کردیم وخیلی هم حس خوبی بود
واولین روز ودومین روز عید رو به احترام عید اول اقاجون خونه نشستیم وبعد از اون برای دیدن دوستای مهربان بابا جون که تا حالا همدیگرو ندیده بودن یعنی یه دوستی که 1سال بود باهم تلفنی کار میکردن واز برادر به هم نزدکتر شده بودن رفتیم وای که چه خانواده ماهی بودن اصلا ه صمیمیتی بینمون پیش امده بود وقتی از مسافرت 2 روزمون برگشتیم کلی دلمون رای تک تکشون یعنی اقا یعقوب وخانم مهربونش محبوبه جان وپسر کوچولوی 2ماهش طاها تنگ شده بود این خانواده اهوازی خیلی ماه بودن هر چی بگم کم گفتم اهواز هم واقعا قشنگ بود لب کارون وای خیلی هوای خوبی داشت وای چه خانواده خوبی داشت این اقا یعقوب ماه یعنی کاملا ماه خلاصه خیلی خوشحالم یه عمو وزن عموی دیگه ای پیدا کردی که خیلی مهربونن دوسشوندارم 3تاشونم
این عکسارو هم داداش مهربون عمو یعقوب عمو محمد ازمون گرفت تو اهواز
اینم بگم عکسا ساعت 4 شب گرفته شده نمیدونی چه صفایی داشت
راستی یادم رفت اولین پرواز هواییت بود بلیطش نمیدونی چقدر سخت گیرمون امد قرار شد با ماشین خودمون بریم اهواز همه چی برداشتم از چای بگیر تا غذای بین راه ولی بابا گفت یه سر بزنیم رودگاه ببینیم بلیط کنسلی گیرمون میاد یا نه ساعت 4رفتیم رودگاه انقدر ما این ورودی 2و4رو رفتیم امدیم اخر ساعت 11شب پرواز برای ابادان گیرمون امد رفتیم ابادان ماشینمونم تو پارکینگ فرودگاه با تمام وسایل سفرمون گذاشتیم موند بعد وقتی سوار هواپیما شدیم شما انقدر دلبری کردید کلی دوست پیدا کردید عاشق هواپیما بودید همش از اول پرواز تا اخرش از پنجره بیرونو نگاه میکردیدوای وقتی رسیدیم ابادان یک سره گره میکردی میخوام برم با هواپیما بازی کنم جمع کردنت مکافات بود خلاصه که دیوانه وار عاشق هواپیماییییییییییییییییییییییی
خلاصه جونم برات بگه وانگشتام تایپ کن که بعد از اون 2روزم رفتیم شهرستان ما یعنی خونه مادربزرگ مامانت خیلی بهت انجا خوش میگذره چون یه ده خیلی کوچیکه پراز بچه ویه چشمه اب زلال وپراز بره های کوچولو که تو ازشون دست بردار نیستی
ببخشید عکسا بی کیفیتن نمیدونم چرا اینجوری افتادن متاسفم
بعد از کلی بازی با این برهای کوچولو بهت چای خیلی مزه میداد ببین فقط چه جوری نشستی
بعد از تعطیلاتم که بابا رت سر کارو ما خونه نشین شدیم تا 13 بدر که خیلی خوش گذشت بهمون عالی بود یه خاطره به یاد ماندنی 13 سال 93
با خانواده اقاجون(بابای مامان)وخاله نرگش شوهر مهربونش عمو میلاد رفتیم چیتگر جای پارسالیموننننننننننننننننننننننننننننن
اوا اوا یادم رفت بگم که دایی وزن دایی ومادر بزرگ منم امدن
تازشم شب قبلش همه اینا خونه ما بودن که 13 صبح زود راه بیفتیم از یه جا ولی هیچ کس جز شما 2یا 3 ساعت خوابیدید ساعت 5 صبح راه افتادیم تازه ساعت 8 جا پیدا کردیم ولی همون جای قبلیمون دقیقا همون سکو خیلی باحال بود
وای فکرشو کن از شب قبل 13 بدر ما بیدار بودیم تا 24بعدش
کلا سال خوبی بود دوسشداشتم تا اینجا بمونه پست بعدیتم توراهه