ماهان واتلیه.
سلام نفس مامانی
ماهانم منو بابایی از اول ازدواجمون قرار شده هر سال عکس یادگاری در روز سالگرد ازدواجمون بگیریم تا در اینده بدیم وقتی تو ازدواج کردی اگه ما زنده بودیم یا نبودیم تو هم همراه همسرت عکسای سالگرد بگیرید و به این البوم اضافه کنیدتا یادگاری بمونه امسال قسمت نشد روز سالگرد عکس بگیریم چون تو با عجله وبدون هماهنگی با ما از سفرت امدی ومارو قافلگیر کردی بابایی هم گفت :بزاریم یکم حال من که برای زایمان تو کلی بلا سرم امده بود بهتر شه بعد عکس بگیریم امروز روزش رسیده بود منو تو بابایی خاله فاطمه رفتیم اتلیه تا عکس بندازیم منم که از بدقلقی تو خبر نداشتم هر چی لباس خوشگل داشتی برات برداشتم تا انجا مدل به مدل باهات عکس بگیریم نمیدونم چرا تا پامون گذاشتیم داخل اتلیه تو خوابت برد هر کاری کردیم بیدارشی دیدیم نه بابا تو بیدار بشو نیستی خاله فاطمه هم گفت شما عکسای تکیتون بندازید من بیدارش می کنم ما عکسای تکیمونم انداختیم دیدم نه بابا تو اصلا لج کردی حسابی چون حتی برای اولین بار بود میدیدم گریه می کنی ولی با چشم بسته خلاصه گفتیم بگذریم ولی بابا گفت نه باید از امسال تو هم باید یه عکس باما داشته باشی منم تنها کاری که به ذهنم رسید دادن مولتی ویتامین بود چون تو خیلی مولتی دوستداری یه قطره که به لبت زدم برق چشاتو دیدیم سریع لباستو عوض کردم وبه خانم عکاس گفتم بیا که بیداره عکسو بگیر ولی تا اومد عکسو بگیره انگار که تو از خانم عکاس طلب کاربودی انچنان اخ میکردی و خاله ی بیچاره هم هر شکلی که بگی در میوورد ولی تو اخمتو باز نمیکردی اصلا یه کارا و اعداهایی در میوردی که تو این چند وقت ما ازت ندیده بودم خلاصه چندتا عکس بازور و زحمت خانم عکاس ازت گرفت ولی چه فایده نزاشتی لباستم عوض کنم بابا هم که اصلا دوستنداره تورو گریون ببینه عکس دوم که ازت گرفتن گفت:بچه ام خسته شد دیگه بسته بزاریم از ماهان تو 6و7 ماهگی عکس بگیریم ما هم دیدیم چاره ای نیست قبول کردیم حالا منتظریم ببینیم تو اون موقعه چه اعدایی در میاری حالاعکسا که اماده شد برات تو وبلاگتم میزارم اینم خاطر امروزت نفسم