ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

ماهان نفسی

ماهان دلبریاش شروع شد

سلام به پسر شیرین تر از عسلم میدونم خیلی وقت که خاطراتتو ننوشتم ولی بدون شیطنتای خودت که نمیزاره به نوشتن برسم   حالا که اومدم میخوام از دلبریات برات بگم امروز که رفته بودیم خانه عزیز اول باری بود که از گریه و اذیت کردنات گوش شیطون کرخبری نبود همه با خوشحالی بغلت میکردن وباهات بازی میکردن تو هم با خندهای قشنگت و صدا های جالبی که از خودت در میاوردی دلبری میکردی خیلی به هممون خوش گذشت شبم که بابا رفته بود از اتلیه عکسه تو گرفته بود نمیدونی که خال هات با دایی سر عکست دعوا میکردن خلاصه شب خیلی قشنگی رو خانه عزیز داشتیم  اخر شب که برگشتیم خانه نمیدونی که تو منو بابا رو کلی به خاطر سروصدایی که میکردی بیدار نگهداشت...
7 اسفند 1390

ماهان واتلیه.

سلام نفس مامانی                                     ماهانم منو بابایی از اول ازدواجمون قرار شده هر سال عکس یادگاری در روز سالگرد ازدواجمون بگیریم تا در اینده بدیم وقتی تو ازدواج کردی اگه ما زنده بودیم یا نبودیم تو هم همراه همسرت عکسای سالگرد بگیرید و به این البوم اضافه کنید تا یادگاری بمونه امسال قسمت نشد روز سالگرد عکس بگیریم چون تو با عجله وبدون هماهنگی با ما از سفرت امدی ومارو قافلگیر کردی بابایی هم گفت :بزاریم یکم حال من که برای زایمان تو کلی بلا سرم امد...
28 بهمن 1390

گلم رفته مهمونی پیش یه گل ناز

ماهان جان امروز برای اولین بار رفتی خانه پارسا جیگر اخه پارسا جیگر  ولی با اینکه جفتتون نوزاد بودید ولی زمین تا اسمون فرق داشتید پارسا برعکس تو یه پسر اروم و ساکتی بود ولی واویلا به تو   تو یه اتیش پاره که با هیچ ابی خاموش نمیشی خیلی بهشون زحمت دادیم ولی اگه یکی دوروز تو انجا پیش پارسا جون میموندی کمال همنشینیت روش اثر میکرد چون لحظه های اخر  داشتی گریه کردنو یاد اونم میدادی ولی کلا خیلی بامزه بود تو همش گریه میکردی پارساهم مات ومبهوت بهت نگاه میکرد راستی خاله فاطمه هم با ما اومده بود کارش شده بود تورو رو دستاش یا توی کری یر پارسا تاپ دادن اخه توی نیم وجبی از الان عاشق تاپ بازی هستی دوست داری یه...
27 بهمن 1390

چرا اسمتو گذاشتیم ماهان؟

سلام مامانی میدونم خیلی وقت بود که تو دفتر خاطراتت چیزی اضافه نکرده بودم اخه بعد از فوت وحید پسر عمه اصلا دلو دماغی نبودولی حالا که اومدم میخوام جریان گذاشتن اسم ماهانو برات تعریف کنم این جریان بر میگرده به سال١٣٨٤                   اخه منو و بابایی وبا هم همکار بودیم جفتمون تو کار موبایل بودیم ولی تو ٢دفتر جدا از هم ١سالی بود باهم کار میکردیم ولی اصلا همدیگرو ندیده بودم تمام ارتباط کاریمون با تلفن بود تو کار موبایل هم همه این نظرو داشتن که خانمهایی که تو این کارن نباید از اسم اصلی خود استفاده بکننن به خاطر همین خیلی ها اسم کاری یا همون مستعار دا...
25 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد