از چهارشنبه سوری سال 91 تا 13بدر1392
سلام عشق مامان
وای اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم اصلا دیگه انقدر دیر کردم که رونداشتم بیام برات بنویسم ولی خوب خودت میدونی درگیر شماهستم انقدر که شیطونی
عزیز دلم از چهارشنبه سوری برات بگم اولین چهارشنبه سوری بود که شما اجازه نمیدادید حتی ما پنجره ای باز کنیم حسابی وحشت داشتی نمیدونم چرا تا یک هفته همین طوری بودی حتی شعله گاز هم میددی گریه میکردی میدونم برات خیلی سخت بود شنیدن صدای ناهنجاری که به گوش میرسید حتی شیشه های خونه عزیز میلرزید خیلی دلم برات میسوخت ولی نمیتونستم کاری کنم خلاصه بگم الان خوب خوبی
از سال جدید هم بگم
همین جا ازتک تک مامانهای نی نی وبلاگ معذرت خواهی میکنم نتونستم براشون پیام تبریک بفرستم به خدا اصلا وقت سر خواروندنم نداشتم منو ببخشید باشه
سال جدید قرار بود بریم انتالیا نمیدونم چی شد سر از ساری دراوردیم نه چرا دروغ بگم یادمون نبود شما پاسپورت لازم شدید به خاطر همین قرار گذاشتیم با خانواده عزیز جونینا که بریم ساری فردای روز سال تحویل به خاطر همین من هفت سین امسال نچیندم گفتم اخه خونه نیستم همش فکر میکردم میرم انتالیا تا 9روزش ولی ........نشد
روز سال تحویل رفتیم خانه مامانی هم ما وهم خانواده عمو محسنینا انجا بودن بابا ومامان زن عمو مریم هم انجا بودن حسابی جمعمون دور اون سفره هفت سین کوچولو جمع بود برای همه دعا کردیم مخصوصا برای شفای اقاجون ولی مامان جونم ببخشید یادم رفت ازت در کنار سفره عکس بگیرم شرمنده ام حسابی
خلاصه بگم بعد عید قرارمون یهو باعزیزینا هم کنسل شد انقدر اعصابم بهم ریخته بود که حدوحساب نداشت اخرسرم با خاله فاطمه ونامزدش عمو اصغررفتیم شمال ساری
کلی کیف داد الین شب رو تو پلاژهای فرهنگی اموزش وپروش موندیم(این پلاژهارو به معلمان میدادن ماهم از دوست بابا که تو ساری بود نصیبمون شد) ولی چون اصلا تمیز نبود فردا دوست بابا امد رفت گشت برامون یه جای خیلی خوب گرفت دستش درد نکنه دیگه حسابی شما کیف میکردید ولی نمیدونم چرا جز شیر من ویه کوچولو غذا چیز دیگه ای نمیخوردی اصلا اشتهات شده بود نصفه نصف
4روز انجا موندیم ولی خیلی دریای کثیفی داشت اصلا پامونو به اب دریاشم نزدیم بابایی حسابی مارو میبرد میگردوند از سد بزرگ ساری گرفته تا میدان ساعت که همش برامون خاطرهاش خنده اور بود میگردوند چشمت روز بد نبینه 110تومنم بابا جریمه شد ولی واقعا نامردی جریمش کردن بعد از 4روز خوش گذرونی تو شمال امدیم تهران ساعت8شب بود یه دوش گرفتیم ودوباره رفتیم قزوین ده ینگی کهریز ده اقاجونینا یه شبم انجا موندیم وفرداش امدیم تهران
از فرداشم شروع کردیک رفتن به خونه اقوام وپذیرایی از مهمانهایی که برای عیددیدنی خونمون میومدن اخ که فدات بشم انقدر قشنگ از مهمونا پذیرایی میکردی که حرف نداشت شدی یه پسر نمونه
دیگه جونم برات بگه که عید هم تموم شد رسید روز سیزده بدر که حرف نداشت رفتیم با اقاجون وعزیز وخاله ها ودایی وپسر عمه روح الله ومیلاد نامزد خاله نرگس رفتیم چیتگر خیلی خیلی خوش گذشت ساعت5صبح رفتیم 8شب برگشتیم کلی کیف داد برای خانواده عمو مهدی واقوامشم جا گرفتیم اونا هم امدن خیلی با حال شد به شما خیلی خوش گذشت دست عزیزجونم دردنکنه حسابی زحمت کشیده بود برای عصرونه هم اش رشته پخته بود خیلی چسبید ولی اخرسر که داشتیم میومدیم فهمیدم شما حسابی سرما خوردید اخه هم ابریزش بینی داشتید هم کمی تب داغون شدم دلم برات میسوخت پسرم الانم دارم مینویسم شما کامل کامل خوب نشدید ولی خوب باز بهتری دیدم خوابیدید ومنم کاری ندارم گفتم همت کنم ووبتو به روز کنم چون وقتی نیست که مطالبو با عکسها بزارم گفتم این پستو به جیگری خودت گذشت کنی قبول کنی اول مطالبو بنویسم تا با یه پست جدید با عکس بیام واینو کامل کنم باشه دوستمداشته باشیا پسرم