ماهان و اقا جونش
سلام گل پسرم خوبی نفس مامان انقده دوستدارم که خودم نمیتونم اندازشو پیدا کنم هرچی میگم بازم کمه
جمعه ای رفتیم خونه عزیز مامان خودمو میگم اقا جون امده بود اخه میدونی که اقا جون برای کار رفته شهرستان ابیک بیچاره وقتی میبینمش دلم براش کباب میشه هم به خاطر از دست دادن باباش و هم به خاطر اینکه انقده کارش سخته که تو افتاب انقده پوستش سوخته چقدر باید این مردا کارکنن اخه خدا
اقاجون دلش برای شما یه ذره شد بود همش دوستداره با ما بازی کنه ولی نمیدونم چرا هر وقت میریم خونه اقاجونینا شما بد قلق میشید همش گریه میکنید اقا جون داشت میرفت خرید ازم خواست تا شمارو هم با خودش ببره منم که دیدم شما عاشق گردش هستید گفتم مشکلی نیست ببریدش و وقتی داشت میبرد این ٢تا عکس رو ازتون گرفتم ببین اقا جون من چقدر از بین رفته فدات بشم بابای خوبم دوستدارم دیونه وار
اینجا بابا داشت میبرددت بیرون عزیز عینک دایی گذاشت تو چشات خیلی بهت میومد ببین دروغ نمیگم
اینجا دیگه تو راهرو ازتون گرفتم ببین چه جیگری
بیچاره اقاجون رو ببین هم چقدر ریش داره اخه هنوز عذادار باباشه هنوز سیاهشم در نیورده ریشاشم نزده الهی دورت بگردم باباجونم هرچی غمه ازت دور شه الهی