ماهان و دریا
سلام عشق مامان قربون قد وبالات برم من
عزیزم برای اولین بار با شما رفتیم سفر به همراه خاله فاطمه که سر جهازی منه و دوست خوبم مژگان و بابایی ولی چه سفری بود شما کلی سختی کشیدی اخه به خدا موندم با این گرمایی بودن شما چیکار کنم
هوا هم که خیلی گرم بود شما هم حسابی اعصبانی شده بودی اصلا هر کاری میکردم ارومت کنم اروم نمیشدی گریه هم نمیکردی فقط نق میزدیدیگه کلی به هم ریخته بودمکشش هیچی رو نداشتم خلاصه بعد ظهری هوا یکم خنک تر شد شما خنده رو لبانتون چشمک میزدبابایی هم شمارو برد لب دریا تا کمی باهتون اب بازی کنه ولی شما اولش کمی بازی کردی ولی اخرش زدی زیر گریه انگار ترسیده بودیبعدشم کمی تو بقلم گرفتم و باهات بازی کردم تا خوابت گرفت انچنان خوابیده بودی که انگار یه ١٠ ساعتی تو اب شنا کرده بودی وخسته شده بودیحالا عکسارو میزارم ببینی خودت نظر بدی حالا که نه وقتی بزرگ شدی
اینجا در کنار منو بابایی