ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

ماهان نفسی

ماهان جون مامان رو ببخش

1391/3/23 14:28
نویسنده : مامانی
749 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

Tantrumپسرم حسابی ناراحتم منو ش اصلا روم نمیشه بگم منو ببخش اره اصلا تا خود صبح خوابم نبرد همش عذاب وجدان داشت دیونم میکرد خوب به خدا نمیدونم اصلا چطوری این اتفاق افتاد شب که بابا از سرکار امد بهش گفتم بریم کمی بچرخیم تا حالمون عوض بشه بیچاره بابا جونم با اون همه کاروخستگی با اشتیاق منو شمارو برد بیرون برامون معجون لاتبفغتهم خرید خوردیم خلاصه خیلی خوش گذشت بعدشم برای دیدن عمو مجتبی که از کربلا امده بود رفتیم اونجا هم خیلی خوش گذشت بعدش که برگشتیم چون شام نخورده بودیم رفتم تا شام رو اماده کنم زبانکده محصلشما با بابایی تو سالن خونه دراز کشیده بودید که دیدم داری گریه میکنی وقتی از اشپزخانه امدم دیدم بله جاتونو کثیف کردید و باباهم خوابش برده شمارو بردم وجاتونو عوض کردم و لخت مادرزاد رو تخت خودمون خوابوندم تا دوباره پوشکت کنم اخه شبا فقط با پوشک میخوابی انقدر دلبری کردی وبا مامان بازی کردی ssکه من اصلا یه دفعه غذا یادم رفت حسابی صدای خندت خونه رو برداشته بود که یادم امد وای مرغم  شکلکهای جالب و متنوع آروین الان میسوزه شمارو وسط تخت گذاشتم ودوروبرتون هم بالش گذاشتم تا برم سریع برگردم هی میومدم سر میزدم ومیرفتم میدیدم دارید برای خودتون بازی میکنی ssکه یهو داشتم برای فردای بابا غذا میکشیدم که یهو یه صدایی بلندی تو خونه پیچید که فقط صدای گریت به گوشم رسید نمیدونم چه جوری خودمو به اتاق خواب رسوندم فقط با صدای بلند میگفتم یا ابوالفظل دیدم افتادی پایین تخت و رنگت مثل گچ سفید شده نمیتونستم بغلت کنم تمام دستام میلرزید بابا که از خواب پریده بود شمارو بغل گرفت و شمارو اروم کردولی من مگه گریم Crying 2بند میومد همش احساس میکردم به یه جات شکسته باشه نکنه به سرت ضربه خورده باشه خلاصه همش برات نگران بودم  باباهم کلی به خاطر اینکه من نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم عصبی Crazyشده بود تا اینکه شما بعد از کلی گریه تو بغل باباجون خوابت بردPillow ولی من تا خود صبح گریه میکردم و بهت نگاه میکردم وخداروشکر میگفتم که خدایا ممنونم که بلایی سر پسرم نیومد ولی از اون روز به بعد قول دادم حتی یک لحظه هم تنهات نزارم ولی نمیدونم چرا اون صدا واون صحنه از جلوی چشام دور نمیشه خدایا کمکم کن که بتونم از پسرم به خوبی نگهداری کنم خدایا کمکم کن مادر خوبی برای پسرم باشم خدایا کمکم کن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان ترنم کوچولو
23 خرداد 91 14:33
سلام مامانی اشکم در اومد. خدارو شکر مشکلی پیش نیومده. یه ذره هم بدجنس شم.از قدیم گفتن تا نخوره زمین بزرگ نمیشه بازم دلم نمیومذد بنویسم ها گفتم حال و هوات عوض شه. خدا خودش کمکمون کنه سلامت بچه هامونو بزرگ کنیم
مهسا مامان مرسانا
23 خرداد 91 15:03
عزیزممممممممم بمیرم برای خوشگل خاله...صدقه بذار کنار همیشه برای ماهان جون... خدا رو شکر به خیر گذشت ...وقتی مرسانا 4 ماهش بود از دستم افتاد وبا سر خورد زمین منم حال تو رو داشتم خیلی حس بدی داره اون موقع


وای بمیرم براش خوب تو لاعقل خوب منو درک میکنی فدات
نایسل
23 خرداد 91 15:54
آخی عزیز دلم الهی بمیرم پیش میاد دیگه فرشته ها مراقب بجه ها هتن عزیز دلم
نایسل
23 خرداد 91 15:54
قربونت برم من حالش که خوبه غصه نخور دیگه
مامان محمدرضا
23 خرداد 91 18:56
الهی بمیرم . راس میگی یه چیزی که میشه ما مامان ها تا آخر عمر عذاب وجدان داریم . بچه ست یادش میره آره عزیزم دکترش بهش کولیکیز داده . نمی دونستم هر 6 ساعت باید بهش بدم . مرسی از راهنماییت
مامان محمدرضا
23 خرداد 91 18:58
چند قطره بهش بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
صبا
23 خرداد 91 21:00
الهی بمیرم من اشکم در امد خدا بهت ببخشه عزیزم
اسما
23 خرداد 91 21:11
وای زهرااااااا... بازم اشکم دراومد که .. تو رو خدا بیشتر مراقب باش ، الان دیگه حسابی شیطون میشه و دلش میخواد بیشتر ورجه وورجه کنه ..
خدا رو شکر چیزی نشده .. حتما صدقه بده ..از طرف من حسابی ببوس گل پسر قندعسلتو


چشم خاله جونم دلم برات تنگیده بود بوسسسسسسس
مامان ندا
24 خرداد 91 2:49
وای مامانی تو رو خدا دیگه ماهان و تنها روو تخت نزار خدای نکرده یه اتفاقی واسش میوفته
خیلی ناراحت شدم
منم همین بلا سر دانیالم اومئ فقط گریه میکردم
درکت میکنم ولی اینو بدون خدا مواظب فرشته ها ی زمینیشم هست... مواظب خودتو ماهان جوونم باش


ممنون خاله جونم
مریم مامان عسل
24 خرداد 91 16:19
وای زهراااااااااا
درست عین من!
خیلی مواظب باش
عسلو که یادته گفتم اون روز از رو تخت همینجوری افتاد؟
انقدر گریه کردم که نگو. یه بار دیگه هم خواب بودم. این بلند ده بود از رو بالش یکه کنارش گذاشته بودم هم رد شده بود دوباره افتاد. دیگه نمیدونی چه حالی داشتم. انقدر خودمو لعن و نفرین کردم که نگو. وقتی بیداره اصلا رو تخت نذارش. من که صبح زود که حمید میخواد بره سر کار میام با عسل جامونو میاریم روی زمین میخوابیم.


اره عزیزم منم همین کارو میکنم دیگه ماهان رو تنهایی نمیزارمش روتخت تو هم مواظب عسل من باش
مامان پارسا جیگر
24 خرداد 91 19:18
الهی بمیرم عزیزم خدا رو شکر که به خیر گذشته زهرا جون ما باید خیلی خیلی خیلی مواظب این فرشته هامون باشیم.
میرزا کوچک خان
25 خرداد 91 9:25
آخی... خیلی سخته... خداروشکر که بلایی به سرش نیومده... عیب نداره ... غصه نخور.... همین که اینقدر به فکرشی یعنی بهترین مامان دنیایی عزیزم...
مامان ترنم کوچولو
26 خرداد 91 19:15
سلام مامانی عکسارو گذاشتمتلگرافتم چک کن لطفا
ilijoon
29 خرداد 91 20:55
اي واي خدا بهتون رحم كرد به خير گذشت واي فكرش هم ناراحت كننده است
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد