ماهان مرد کوچولو
سلام جیگری مامان بخورمت پسرم
عزیزم جمعه رفتیم خانه عمو محسن نذری شله زرد داشتن اولش به هممون خوش گذشت ولی اخرش خیلی بد تموم شد اخه برای سرد شدن شله زردها که بتونن روشو تزیین کنن یه پنکه گذاشته بودن که برای اهل قاجار بود از اون قدیمیها که پررهای پنکه از المنیوم بود ودورش محافظ نداشت بیچاره مامانی هم که همش خودش به دیگرون میگفت حواستون به این پنکه باشه نکنه دستتون بهش بگیره خودش وقتی رفت پنکه رو جابه جا کنه دستش رفت تو پنکه لعنتی و حسابی انگشتاش زخم شد بیچاره انقدر ازش خون رفت که از حال رفتوای ههمون دست وپامونو گم کرده بودیم نمیدونستیم باید چیکار کنیمگفتیم ببریمش بیمارستان ولی عمو محسن گفت نه چیزی نیست الان عسل میریزم روش خونش بند میاد و بخیه لازم نمیشه خلاصه مامانی انقدر از درد گریه میکرد که نگو خیلی دلم براش میسوخت خلاصه برگشتیم شب خونمون صبح که از خواب پا شدم فهمیدم که مامانی رو صبح بردن دکتر و دکتر با کلی دعوا کردن که چرا دیر اوردیید خدایی نکرده اگه به تاندومهای دستش اسیب رسیده بود چیکار میخواستید بکنید بهش 34 تا بخیه زده بوداصلا باور نمیکردم که انقدر بخیه بخوره خداروشکر که انگشتاش قطع نشدحالا هم داره تو خانه استراحت میکنه اینم جریان جمعه
حالا منم چند تا عکس که قبل از رفتن و بعد تو انجا گرفتم برات میزارم