ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

ماهان نفسی

ماهان ولباسای عیدش

سلام پسرم میدونم از دستم خسته ای ولی نمیدونی که مامان چقدر بد حاله اخه عشقم 2روز بود که فقط دنبال لباس خریدنو خرید عید بودیم امروزم که اخرین روز سال 90فقط امدم که اخرین پست 90 برات بزارم که فردا اگه اینو خوندی نگی مامان خانم چرا اخرین پست 90 برام نذاشتی ولی از همه خاله های نی نی وبلاگی هم تشکر می کنم که جویای حالت بودن الانم دارم اینو مینویسم حسابی سرما خوردم واصلا حال ندارم دلم برای ماچ کردن از اون لبای قرمزت تنگ شده اخه همش ازت دوری میکنم که فقط سرما نخوری اگه با من بود تو این دو سه روز اصلا شیر خودمو بهت نمیدادم ولی از دست این بابات که انقدر روت حساسه اجازه نداد بهت شیر خشک بدم ولی خدا خدا میکنم اصلا سرما نخوری ولی خدا باباتو برام نگهدار...
5 فروردين 1391

اینجا اقا ماهان اماده شده بره خانه مامنی وعزیزش عید دیدنی

پسرم تو این ایام هر وقت خواستم امدت کنم بریم بیرون انقدر از پوشیدن لباس عیدت ناراحت میشدی کلی گریه میکردی و هر وقت هم که لباسو تنت میکردم و بعدش خوابت میبرد و وقتی سرتو رو بالشتت میزاشتی خیس عرق میشدی منم همیشه یه کهنه نخی زیر سرت میزاشتم تا خیسی سرتو به خودش بگیره منم که اینجا امادت کرده بودم که اولین عید دیدنی 3 نفررو با هم بریم اینم عکس 3 نفرمون که اصلا جالب نیفتاد چون جلوی در خانه گرفتیم و ماشین همسایه نقش عکاس بود ...
2 فروردين 1391

ماهان و اولین عیدی

شاه پسر امسال اولین عیدی رو بابا محمد بهت داد اون بعد از سال تحویل که روی ماهتو بوسید 50هزارتومان پول بهت هدیه داد واین دستبند که اسم نازتم روش حک شده هدیه منو و بابا محمد که تو ناقلا هم بهش حساسیت پیدا کردی تا میندازیم دستت دور مچ دستت نازت زودی قرمز میشه این بابای حساس هم نمیزاره دستت کنم پسر امسال +هدیه منو بابایی کلی عیدی دیگه هم جمع کردی از اسباب بازی بگیر تا پول نقد ولی چون پول نقدت زیاد شد منو بابایی قرار گذاشتیم برات حساب بانک مسکن جوانان هم برات افتتاح کنیم که فردا که بزرگ شد نگی عیدیام کو وقرار هم گذاشتیم هر هدیه و هر پولی که مخصوص خودت بود بدون دست زدن بهش تمام و کمال بریزیم تو حسابت تا بدونی منو بابایی چقدر امانت دار خوب...
2 فروردين 1391

عیدو سفره هفت سین

سلام مامانی عزیزترینم خیلی خدارو سپاس می کنم به خاطر دادن فرشته ای که تو باشی به منو بابایی نمیدونی که چقدر این عید با تمام عیدهای زندگیمون فرق داشت خیلی لحظه قشنگی بود که تو در کنار منو بابایی سر سفره هفت سین منتظر سال تحویل بودی نمیدونی که چقدر دوستداریممممممممممممممم اینم عکس اقا ماهان در کنار سفره هفت سین این سفره هفت سین هم خاله نرگس برات درست کرده    عزیزم قربون اون قیافت برم که همش تو فکر بودی نمیدونم تو نیم وجبی چه فکر داری بقیه تو ادامه مطلب   ...
1 فروردين 1391

ماهان برای اولین بار سوار کالسکه شد

مامانی سلام از بس که مامانی صدیقه(مادرشوهر)هی زنگ میزد میگفت چرا دیگه نمیای خونمون دیگه مارو دوستنداری تو روخدا پاشو بیا منم تصمیم گرفتم پاشم بعداز ظهر برم خونشون بابایی ماشینوگذاشت برام گفت باماشین برو منم که دوستداشتم برای اولین بار خودم وخودت دوتایی بریم بیرون گفتم ماشین نمیخوام میخوام با کالسکه ببرم اخه راهی نیست اول با نارضایتی کردوگفت : با ماشین برو بچه سرما میخوره منم گفتم یا کالسکه یا اصلا نمیرم مثل همیشه بابا تسلیم تصمیمم شد بهم گفت :برو منم بعد از رفتن بابایی کارای خانه رو کردم و تورو سوار کالسکه کردم راه افتادیم بیچاره بابا حق داشت وسط راه بودم که یهو باد شدیدی درامد منم که دیدم تو الانه که سرما بخوری پتورو انداختم رو س...
21 اسفند 1390

ماهان دستشو میخوره

سلام نفسم   امدم بهت بگم که چقدر عاشقتم اخه نمیدونی با کارات منو بابایی رو سر ذوق میاری اخه دوباره بردمت دکتر اخه دیگه منو بابایی از اینکه توانقدر زور میزدی نگران شده بودیم وهم میخواستم به دکترت بگم که خیلی دستتو میخوری وقتی رسیدیم مطب تو انچنان ملچ وملوچی راه انداختی که دکتر با دیدنت کلی خندیدو گفت این نشونه اینه که اقا پسر تون شکمش نفاخ و برات یه دارو تجویز کرد که دیگه زور نزنی و به منم گفت که باید دستکش دستت کنم که به دست خوردن عادت نکنی واقعا دستش درد نکنه از وقتی دارو بهت میدم دست از زور زدن برداشتی ولی تا دلت بخواد باد شکم که خارج میکنی اونم چی با صداهای خیلی بلند که منو بابایی با تعجب بهت نگاه میکنیم که از نی نی مثل تو بع...
19 اسفند 1390

ماهان شبیه کدوممونه مامان یا بابا

منتظر نظرای قشنگتون هستم کمکمون کنید ماهان شبیه...........؟   (ادامه مطلب)   این 2تا بابا محمد ایا ماهان شبیه؟                                                  اینم که شاپسره عزیزم شبیه کدوممونی من یا بابا؟ اینم مامانه ایا شبیه مامانی؟     ...
16 اسفند 1390

ماهانم تو مطب دکتر

سلام نفسم امروز به خاطر اینکه مریض شدی بردمت دکتر اخه سرما خوردی خیلی هم بی حال شدی کارت شده خوابیدن منم بردم پیش همون دکتر خوبه که هر دفعه ببرم پیشش زود خوب میشی امروز با اینکه خیلی مسیرش به خونمون دور بود دست زن عمو مینا درد نکنه زحمت کشید مارو با ماشینش برد اخه زن عمو خیلی به مالطف داره هر وقت خواستم تورو ببرم دکتر همیشه زحمت ما گردنش بوده خدا ساراشو براش نگهداره ولی تو شیطون بلا تا رسیدیم پیش دکتر وقتی دکتر صدات زد چشاتو چپ کردی و به حالت خیره نگاهش کردی که دکتر با دیدن اون صحنه به سالمی چشات شک کرد منم که دیدم دکتر اینجوری گفت:خیلی نگران شدم هر کاری کردم تا ثابت کنم که تو داری اعدا داری در میاری  تو دست از...
13 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد