ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

ماهان نفسی

خدا ماهان و یکبار دیگه بهم داد

سلام عزیز دلم نفسم عشقم نمیدونم به چی توصیفت کنم فقط میگم الهی شکر که از سرت گذشت مامانی داشتم میمردم دیگه حتی دوستندارم اون لحظه به یادم بیاد ولی مینویسم که بگم خدایا شکرت شکرت که پسرمو برام نگهداشتی نمیدونم چه جوری بنویسم دستام باهام همکاری نمیکنن هنوز از لرزش نیفتادن ولی مینویسم داشتم با یه خاله نی نی وبلاگی داشتم حرف میزدم که شما هم که شیرتونو خورده بودی و دمر سرجاتون خوابیده بودی یک دفعه احساس کردم درد داری داری به خودت میپیچی که سریع شمارو به حالت طاق باز برگردوندم دیدم اصلا نفس نمیکشی سیاه وکبود شدی اینجا بود که تمام تنم لرزید فقط بهت نگاه کردم وگفتم ماهانم مامانی توروخدا توروخدا چته خدایا بچم چشه چرا سیاه شده چرا نا نداره چشاشو ...
23 فروردين 1391

عکسای مونتازی

گل پسرم تازه توستم خودم به کمک مامان پارسا جون کمی فتوشاپ یاد بگیرم این سه تا عکسو خودم درست کردم     ...
22 فروردين 1391

تقویییییییییییییییییییم ماهان

مامانی سلام شرمنده ام خیلی سعی کردم خودم تقویمتو طراحی کنم ولی نتونستم راستشم بخوای یکی از این مامانای وبلاگی خیلی سعی کرد که به من طراحی تقویم رو اموزش بده ولی من نتونستم بابایی هم که دید من خیلی دوستدارم ازت تقویم هر ساله داشته باشم برات تقویم سفارش داد یه طراح تقویم طراحی کرد دستش درد نکنه بد نشده منم بهت قول میدم برای سال دیگتو خودم طراحی کنم ...
22 فروردين 1391

گل پسر استقلالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

                                    ماهانم استقلالی شده مامان یادش به خیر منو بابایی نامزد بودیم رفته بودیم گیشا خرید که یک دفعه چشم به این لباس افتاد اخه مامانی بعد استقلالی به خاطر همین به بابا گفتم بیا اینو بخریم اگه خدادر اینده بهمون یه پسر داد تنش کنیم بابا هم که عاشق پسره نه نیورد ومنم با هزار ارزو خریدمش همیشه نگاش میکردم میگفتم محمد اگه نی نیمون دخترم بشه یک بار اینو تنش میکنم  بابا هم میگفت انشالله خدا بهمون بده سالم باشه هر چی شد شما این لباسو تنش ک...
21 فروردين 1391

13 بدر و ماهان

سلام مرد من عشق زندگیم راستشو بخوای این ١٣ با تمام ١٣ بدرهام فرق داشت میدونم خودت فرقشو میدونی بله وجود فرشته ای مثل تو فرقشه عزیزم خیلی بهمون خوش گذشت با خانواده عزیز(مامان من)رفتیم چیتگر اقا جون دستش درد نکنه ساعت ٤ صبح رفته بود برامون جا نگهداشته بود اخه نمیدونی که با اینکه ماهم ساعت ٧صبح راه افتادیم کلی تو ترافیک موندیم وگرنه چیتگر که سهله هیچ جا برای نشستن نبود خلاصه شما هم که اصلا عادت به زود بیدارشدن ندارید وقتی رسیدیم پارک شما وقتی احساس کردید به مقصد رسیدیم خوابتون برد اخه یه کوچولو هم هوا خنک بود ترسیدم سرما بخورید شمارو تو کریرتون گذاشتم تو ماشین افتاب هم تو صورتتون افتاده بود شما ساعت ها خوابیدید ساعت ١٢ بود که بیدار ...
13 فروردين 1391

ماهان و 4 ماهگی واکسن

الهی من فدات شم مامانی عزیزدلم قربون خدا برم که تو رو انقدر ناز افریده 4 ماهگیت مبارک باشه نمیدونی چه احساس خوبی دارم که بزرگ شدنت رو میبینم امروز منو بابایی تورو اماده کردیم بریم واکسن بزنیم من همش دلهره داشتم ولی از ترسم که باز بابایی رو ناراحت نکنم رو نمیکردم وقتی به بیمارستان رسیدیم که گفت واکسن نمیزنیم بعداز تعطیلات نمیدونی که چه حسی داشتم همش میگفتم اخ جونم پسرم قسر در رفت ولی بابایی گفت میریم یه بیمارستان دیگه امروز باید واکسن بزنه اخه نمیدونی این بابا از 100 بچه هم بدتر اصلا دوستنداره کارهای مربوط به تو 1روزم اینور اونور بشه رفتیم به 2تا بیمارستان دیگه هم سر زدیم اونها هم منو خوشحال کردن گفتن نه نمیزنیم بعد از تعطیلات ولی بابای شما ...
10 فروردين 1391

عکساهای جالب ماهان

اینجا رفته بودیم خانه عمو مهدی شما هم مثل همیشه خواب بودی بابا هم شمارو رو تخت سارا دختر عمو تون گذاشت وسارا هم کنار شما دراز کشید نمیدونی بابا چقدر سارا رو دوستداره و منم که میدیدم انقدر قشنگ باهم خوابیدید این عکسارو گرفتم                                                          بقیه در ادامه مطلب            ...
9 فروردين 1391

ماهان بابایی شده

ای پیسر شیطون نمیدونی که چقدر بابایی شدی همش دوست داشتداری بقل بابا باشی هر جا که میرفتیم گریه میکردی تا بابایی بقلت میکرد مثل ابی رو اتیش ساکت میشدی جدیدا هم دوست داری پشت فرمون هم بقلش باشی منم چند تا عکس که بقل بابایی بودی گرفتم راستی مثل ادم بزرگا از مهمونی که میومدیم این بابا سریع لباستو که عوض میکردم پیش بابا دراز میکشیدی و مشغول تماشای تلویزیون میشدی نمیدونی که چقدر از تماشای تلویزیون لذت میبری        اینجا هم تنهایی که یه روز دیگه بود که داشتیم میرفتیم مهمونی بابا شمارو گذاشته رو صندلی پشت فرمون تو هم ساکت نشسته بودی و منتظر بابا          اینجا هم از...
8 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد