ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ماهان نفسی

سلام پسر باهوش مامان

عزیزکم نفسم مامان فدای اون هوشت برم وقتی با لب تابم ور میرم همش حواست پیش منه که مامان داره چیکار میکنه وقتی بقلم یکنمت با تعجب به صفحه لب تاب نگاه میکنی وقتی عکس خودتو تو صفحه میبینی ذوق زده میشه انچنان لگدی میزنی به دستم که دستم درد میگیره و خیلی دوستداری لب تاب فقط مختص شما باشه همش با اه اه گفتن بهم میفهمونی که یعنی دستتو بکش کنار منم وقتی دستم برمیدارم شما عشق مامان کمی به صفحه ضول میزنی و با دکمه ها بازی میکنی میبینی نه از خوردن خبری نیست سریع داد میزنی که بیایید اینو بردارید اخه یاد گرفتی همه چیزو تست کنی ببینی برای خوردن یا نه اگه برای خوردن که از جلوش جوم نمیخوری ولی نه اگه ربطی به شکم نداره دادت در میاد که منو از ...
10 ارديبهشت 1391

ماهان و روروک

جیگرتو بخورم نفسم الان چند روزی دوستداری بزارمت تو روروک وبازی کنی الهی فدای پاهات بشم که به زمین نمیرسه ولی با هزار ذوق وشوق تو روروک بازی میکنی جمعه ای بابا گفت پاشید بریم بیرون رفتیم بازارچه سنتی ستارخان ببینیم مانتو خنک پیدا میکنم یا نه که یه دفعه چشم افتاد به یه عینک دودی با اینکه کمی برات بزرگ بود ولی برات گرفتم هر وقت میزارم تو چشات کلی بهت میخندم اخه ازش بدت میاد ولی چون نمیتونی در بیاریش فقط سرتو بالا پایین میکنی که از چشات بیفته ومنم به این زرنگی تو که میدونی با این حرکت از چشات میفته خیلی خوشم میاد حالا یه جا عینکو که گذاشته بودم تو چشات انقدر سرتو بالا پایین کردی عینک رفت بالای موهات گیر کرد خیلی باحال شد منم مثل شکار لحظ...
9 ارديبهشت 1391

ماهان بقل مادر بزرگه مامانش

سلام به نفس مامان مامانی چند روز پیش ننه تو رو بقل کرده بود یاد عکسی افتادم که منو همینجوری بقل کرده بود وازش خواستم که با تو همون شکلی عکس بگیره که بزارم تو وبلاگت ولی از شانس بعد امروز که امدم جفت عکسارو بزارم خواستم از روی عکس خودم با ننه ام عکس بگیرم شما بقلم بودی ولی با کمال خونسردی انچنان تگری رو عکس زدی حالا که عکسو شستم وگذاشتم خشک شد هر کاری میکنم دیگه واضح قیافه هامون معلوم نمیشه ونشد که بشه ومنم دلم نیومد عکس شما با ننه رو نذارم خوب عیبی نداره این برات هم خاطره است وهم عکس شما با ننه من راستی یه خبر هم بهت بدم عشق مامان دادام حالش خوب شده و دکترا تا چند روز دیگه مرخصش میکنن دوستدارم خدایا به خاطر شفای دادام ...
8 ارديبهشت 1391

ماهان وخواب نازش

عزیزم الان چند شبه خیلی دیر میخوابی همش یه ادم بیکار میخوای که باهات بازی کنه انقدر جیغ میزنی طفلی بابارو هم بیدار میکنی ومنم با کلی بازی با شما   شمارو خسته میکنم ونازم به یه خواب بلند فرو میری منم که میبینم انقدر خوابت عمیق میشه که هرکی نفهمه میگه چند روزی هست خوابی منم این 2 تا عکسو ازت امشب گرفتم تا خودت بزرگ شدی ببینی این قیافه برای کسی که 15 دقیقه است که خواب رفته الهی مامان دورت بگرده انشالله همیشه خواب های خوب ببینی جیگرتو هیس به زور خوابوندمش   ...
5 ارديبهشت 1391

ماهان و گردش تو محوطه

سلام عشقم همه کسم مامان دیونه وار عاشقته عزیزم امروز خیلی بهونه گیر شده بودی منم تصمیم گرفتم ببرمت تو محوطه بچرخونمت اخه بیچاره بابایی خسته وکوفته از سرکار که میاد شما براش خودتو لوس میکنی وبابایی هم شمارو میبره با کالسکه دورتادورمحوطه میچرخونه تا خوابتون ببرهومنم گفتم همین کارو بکنم وشمارو سوار کالسکه بردم تومحوطه چرخوندمت کلی حال کرده بودی ولی من همش میترسیدم اخه تو محوطه ما هرکسی از خانه که میاد بیرون به جای بچه یا سگ بقلشه یا گربه منم خودم از گربه بدم نمیاد همیشه بهشون غذا میدم ولی از اون وقتی که شما قدم رنجه فرمودید میترسم برم پیششون میگم نکنه یه وقت مویی یا عطسه ای بکنن و باعث بیماری شما بشن وبه خاطر همین خیلی مواظبت بودم ولی خدای...
5 ارديبهشت 1391

ماهان ومسابقه نی نی وبلاگ

سلام مامانا برای اولین بار ماهان تو مسابقه شرکت کرده موضوع مسابقه هم بچه متفکر منم این عکس ماهانو گذاشتم اگه دوست دارید بهش رای بدید اینم لینکشه http://noruz1391.niniweblog.com/post644.php   زمان رای گیری هم اول اردیبهشت منتظرم ...
31 فروردين 1391

اخ جونم یه مهمون

سلام عشقم عزیزم امروز یه مهمون مثل خودت نازو قشنگ داری امروز پارسا جیگر با مامان و باباش خانه مارو قابل دونستن وبه خانه ما امدن نمیدونی چقدر با دیدنشون خوشحال بودیم بازم مثل همیشه شما شیطون و جیغ جیغو ولی اقا پارسا ساکت و اروم ولی خیلی با حال بود همش دوست داشت باهاش حرف بزنیم واونم مثل شما برای ما دلبری کنه خیلی بامزه بود وقتی پارسا شیشه میخورد شما با تعجب بهش نگاه میکردی و همش اون زبون کوچولوتو در میاوردی بیرون به منظور اینکه دلت از اون چیزی که اقا پارسا داره میخوره میخواد شکلک در میاوردی منم که اصلا طاقت اینکه شمارو اینطوری ببینم سریع برات تو شیشه کمی اب نبات وعرق نعنا ریختم وبهتون دادم ولی بلد نبودی با شیشه چیزی بخوری کمی باهاش ...
29 فروردين 1391

ماهان حاظر شده بره خانه مامانیششششششششششششش

پسرم اینجا حاضر شدی بری خانه مامانی صدیقه   منتظر بابایم منم داشتم از این انتظار استفاده میکردم وچند تا عکس میگرفتم یه دفعه چشت افتاد به صندلیت و با صداهایی که از خودت در اوردی بهم فهموندی که دلت میخاد باهاش بازی کنی  منم گذاشتم روش به امتحان ببینم میشینی توش دیدم بله خیلی هم احساس راحتی می کنی اخه تو عاشق رنگ قرمز و ابی هستی و سفیدم خیلی بهت میاد ولی عزیز نمیزاره زیاد تنت کنم میگه بچم به چش میاد چشش می کنن منم زیاد سفید تنت نمی کنم ولی خودمونیم چقدر تو این لباس ناز شدی مامان فدای این قیافت بشه جیگرم عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتم اینم عکسی که رو صندلیت نشستی وژست گرفتی مامان فدات بشه ...
28 فروردين 1391

ماهان برای دادام دعا کن

عزیزم حال ندارم خیلی داغونم دادام حال نداره دادام یعنی بابای بابام من وخواهرام بهش میگی دادا از شما خواننده های این پستم خواهش دارم براش دعا کنید خیلی بدحاله التماس دعا
28 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد