ماهان وعکساش
عزیزم دورت بگردم اینجا صبح ساعت9که ما تو ویلای عمو فرهنگ دوست باباجون بودیم که قرار بود بابا بره سرکار من وشما کنار عمو ونامزد خوشگلش بمونیم تا بابا بره کاراشو کنه وبا خاله فاطمه بیاد که ساعت 9 زنگ زد وخر فوت اقا جونو داد که بلند شدیم راه بیفتیم با عمو فرهنگ که یهو دیدم اوف چقدر برف امده اینم یبار منو بابا مشغول حرف زدن تو ماشین بودیم که یهو دیدم شما صدایی ازتون در نمیاد دیدم عزیزدلم ایستاده عقب ماشین سرتونو گذاشتی روی تاقچه وخوابتون برده وحشتناک عاشق ماشینی وهر جا بری چشمت بخوره میخوای که لنگشو داشته باشی هر چی هم بخرم رات مهمون 2روزه دیگه رفته تو سطل اشغالی اینم رفته بودم خرید که شما انقدر گریه کردی...
نویسنده :
مامانی
1:31